گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم سبزواری

دل را به تمنّا ز تو دیدار و دگر هیچ

قانع بتماشاست ز گلزار و دگر هیچ

دارم ز تو امید که از بعد وفاتم

آئی بمزارم همه یک بار و دگر هیچ

بس ناوک دلدوز تو آمد بمن ای گل

خواهد دمد از تربت من خار و دگر هیچ

ای مرغ چگویم که بگوئیش غرض فهم

حسرت زده بنشین لب دیوار و دگر هیچ

در لوح وجود از همه نقشی که نگارند

بینم الف قامت دلدار و دگر هیچ

بلبل بچمن خوش دل و قمری بسر سرو

در هر دو جهان ما و غم یار و دگر هیچ

بیجاست مداوای طبیبان بچشانم

یک شربت از آن لعل شکر بار و دگر هیچ

مهر تو کجا وین دل چون ذره به تمثیل

تو یوسف و ما زال خریدار و دگر هیچ

پندی شنو از بنده و بر خور ز خداوند

هرگز دلی از خویش میازار و دگر هیچ

گر هست هوایت که خوری آب حیاتی

بر باد ده این پردهٔ پندار و دگر هیچ

اسرار اگر محرم اسرار نهانی

در کون و مکان یار ببین یار و دگر هیچ

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

عرفی

منصور و اناالحق زدن و دار و دگر هیچ

ماییم و لبالب شدن از یار و دگر هیچ

گر ره به مراسم کده ی عشق بیابی

الماس بنه بر دل افگار و دگر هیچ

بر لوح مزارم بنویسید پس از مرگ

[...]

صائب تبریزی

ماییم و خیال دهن یار و دگر هیچ

قانع شده با نقطه ز پرگار و دگر هیچ

از هر سخن نازک و هر نکته باریک

پیچیده به فکر کمر یار و دگر هیچ

در عالم افسرده ز نیکان اثری نیست

[...]

قدسی مشهدی

خواهد دل من شربت دیدار و دگر هیچ

این است علاج دل بیمار و دگر هیچ

هرچند که در کلبه ما دیده گشایی

عشق است رقم بر در و دیوار و دگر هیچ

هرچند ملک نامه اعمال مرا دید

[...]

سلیم تهرانی

شیخ است و خودآرایی بسیار و دگر هیچ

چون صبح، همین شانه و دستار و دگر هیچ

رهزن به تو تعلیم دهد شیوه ی تجرید

در دست همین رشته نگه دار و دگر هیچ

یوسف نه متاعی ست که او را بگذارند

[...]

حزین لاهیجی

ماییم و همین آرزوی یار و دگر هیچ

قاصد برسان مژدهٔ دیدار و دگر هیچ

هر مشکلی از دولت عشقت شده آسان

دل مانده، همین عقدهٔ دشوار و دگر هیچ

ما از طمع وصل تو در عشق گذشتیم

[...]