ای که پنداری که نَبوَد حشمت و جاهی ترا
هست شرق و غرب عالم، ماه تا ماهی ترا
از پِیَش تا چند گردی، کو به کو و دربدر
رو به خویش آور، که هست از خود به او راهی ترا
گام نِه اول به ره، پس از خود ای سالک بِرَه
زان نِه ای آگه، که از خود هست آگاهی ترا
گر خدا خواهی تو، خود خواهی بنه در گوشه ای
تا که خود خواهی شود، عین خدا خواهی ترا
جام جم خواهی بیا، از خود ز خود بیخود طلب
بهر دارا ساختند آئینهٔ شاهی ترا
خوشه ای از خرمنش اسرار اگر داری طمع
اشک باید ژاله سان و چهره ای کاهی ترا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.