چو گلرخ به پایان نُه بُرد ماه
نهانی ستاره جدا شد ز ماه
پسر زاد یکی که گفتیش مهر
فرود آمد اندر کنار از سپهر
به خوبی پریّ و ، به پاکی هنر
به پیکر سروش و ، به چهره پدر
دل و جان جم گشت ازو شادکام
نهاد آن دلفروز را تور نام
شه زابلش پور خواندی همی
ز شادی برو جان فشاندی همی
چو بالید و سالش ده و پنج شد
بزرگی و فرهنگ را گنج شد
چنان شد بر اورنگ خوبی و زیب
که شد هر کس از دیدنش ناشکیب
نگار جم آنکو به هر جایگاه
بدیدیّ و زی تور کردی نگاه
همی گفت کاین تور فرزند اوست
ازو زاد زیرا همانند اوست
اگرچند پنهان کند مرد راز
پدید آردش روزگار دراز
سخن کان گذشت از زبان دو تن
پراکنده شد بر سر انجمن
بشد فاش احوال شاه جهان
به پیش مِهان و به پیش کِهان
چو بشنید زابل شه این گفتگوی
به جم گفت هان چارهٔ خویش جوی
گر آن مار کتف اهرمن چهره مرد
بداند، برآرد ز من وز تو گرد
سر من ز بهر تو از پیش گیر
غم من مخور تو سر خویش گیر
همی تا بود جان، توان یافت چیز
چو جان شد ، نیرزد جهان یک پشیز
برآراست جم زود راه گریغ
شبی جُست تاریک و دارنده میغ
شبی همچون بر روی دیو سیاه
فشانده دم و دود دوزخ گناه
نگفت ایچ کس را وزان بوم زود
به هندوستان رفت و یک چند بود
وزانجا سوی مرز چین برکشید
شنیدست هرکس کزان پس چه دید
چنین آمد از گفتهٔ باستان
وز آن کآ گه از راز این داستان
که ضحاک ناگه گرفتش به چین
به ارّه به دو نیم کردش به کین
ز کشتنش چون یافت جفت آگهی
کمان گشتش از درد سرو سهی
گرفتش سمن چین و پولاد جوش
دو بادام اشک و دو مرجان خروش
به پیلسته سنبل همی دسته کرد
به دُر باز پیلسته را خسته کرد
به یک ماه چون یک شبه ماه شد
کُه سیم رنگش کم از کاه شد
شب و روز بی خواب و خور زیستی
زمانی نبودی که نگریستی
سرانجام مر خویشتن را به زهر
بکشت از پی جفت و بیداد دهر
جهان چاره سازیست بی ترس و باک
به جان بردن ماستش چاره پاک
یکی چاره هزمان نماید همی
بدان چاره مان جان رباید همی
یکی را به زخم ار به رنج و نیاز
یکی را به زهر ار به درد و گداز
نه ماراست بر چارهٔ او بسیچ
نه او راست از جان ما باک هیچ
ببد تور ازان پس یکی بی همال
برافروخت آن خسروی شاخ و بال
به میدان مردی ز مردان گرد
بر اسپ هنر گوی مردی ببرد
شه اش داد منشور شاهی و چیز
هم از تخم خویشش زنی داد نیز
پسر بدش ازان زن یکی مه نژاد
ببد شاد و شیدسب نامش نهاد
بدین گشت اختر چو چندی براند
ز گیتی بشد تور و شیدسب ماند
ببالید و چون سرو بالا گرفت
هنرمندی و نام والا گرفت
همای سپهری بگسترده پر
همی داشت بر سرش سایه ز فر
ز زابل شه اختر بپرداخت رخت
بدو تخته داد و به شیدسپ تخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستان تولد و رشد یک پسر به نام تور روایت میشود که از دیوانهای به نام جم زاده شده است. تور با زیبایی و فضایلش به سرعت مشهور میشود و همه به او توجه میکنند. اما داستان به نقطهای میرسد که جم از نگرانی دربارهٔ خطرات شاه ضحاک مطلع میشود و تلاش میکند تا از پسرش دفاع کند. در نهایت، تور به دنبال پدرش راهی سفر میشود و با چالشهای زیادی روبرو میشود. داستان به بررسی مفاهیمی چون شجاعت، سرنوشت و قدرت میپردازد و نشان میدهد که چگونه شخصیتها با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم میکنند.
هوش مصنوعی: چون گل چهرهاش به پایان نه آمد، ماه پنهانی از ستارهای جدا شد.
هوش مصنوعی: پسری به دنیا آمد که نامش مهر بود و او در کنار آسمان فرود آمد.
هوش مصنوعی: به زیبایی موجودی افسانهای و به صداقت یک هنر، به شکل فرشتهای با پیامی آسمانی و به ظاهری همانند پدر.
هوش مصنوعی: دل و جان جم به خاطر او شاد و خوشحال شدند و آن جذاب و دلربا را تور نامیدند.
هوش مصنوعی: شه زابل را پسر خواندی و از خوشحالی جانت را فدای او کردی.
هوش مصنوعی: وقتی که بزرگ شد و سنش به پانزده سال رسید، به بزرگمنشی و دانشش افزوده شد.
هوش مصنوعی: او به قدری زیبا و دلربا شده بود که هر کسی با دیدنش طاقت و شکیباییاش را از دست میداد.
هوش مصنوعی: عزیزم، تو را در هر مکان که ببینم، با نگاه توست که محو تماشایت شوم.
هوش مصنوعی: میگفت که این تور فرزند اوست، زیرا به او بسیار شبیه است و از او متولد شده است.
هوش مصنوعی: هرچند انسانها ممکن است رازهایی را پنهان کنند، اما سرانجام حقیقت در گذر زمان آشکار خواهد شد.
هوش مصنوعی: سخنی که از زبان دو نفر بیان شد، در میان جمعیت پخش شد.
هوش مصنوعی: وضعیت شاه جهان به طور واضح و آشکار برای میهمانان و نیز برای دانایان و عالمان روشن شد.
هوش مصنوعی: وقتی زابلشاه این گفتگو را شنید، به جم گفت: "هشدار! به دنبال راه چارهای برای خودت بگرد."
هوش مصنوعی: اگر آن مار که نماینده اهریمن است، وضعیت مرد بد را بداند، از من و تو غبار (خشم، عذاب یا ناخوشی) بلند میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر تو، نگرانیها و غمهای من را کنار بگذار و به خودت توجه کن.
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی وجود دارد، میتوان چیزهایی را به دست آورد، اما وقتی جان از دست برود، هیچچیز ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: جم به سرعت آماده شد و در روشنی شب، به دنبال فرار از تاریکی بود و در این حال، در کنار خود نگهبانی داشت.
هوش مصنوعی: شبی تاریک و پر از شبپرست که مثل غباری از دوزخ و گناه بر آن سایه افکنده است.
هوش مصنوعی: هیچکس نگفت که آنجا به چه دلیل زود به هندوستان رفت و مدتی در آنجا ماند.
هوش مصنوعی: از آنجا به سمت مرز چین رفت و شنید که هر کسی پس از آن چه دیده است.
هوش مصنوعی: اینطور گفته شده است که وقتی از راز این داستان سخن میگوییم، به حقایقی از گذشته اشاره داریم.
هوش مصنوعی: ضحاک به ناگاه او را به چنگ آورد و با ارّه، او را به دو نیم کرد. این کار از روی کینه انجام شد.
هوش مصنوعی: پس از اینکه از کشتن او خبر یافت، چون جفتش را پیدا کرد، از درد و رنجی که داشت، مانند کمان تیرکشیده شد.
هوش مصنوعی: او دو بادام اشک و دو مرجان ناله را در دستان سمن چین و پولاد گرفته است.
هوش مصنوعی: به دست آوردن گل زیبا و دلربا باعث شده است که خود را به زحمت بیاندازد و در برابر آن زیبایی، خسته و خستهتر شود.
هوش مصنوعی: به یک ماه که شباهنگام را دید، رنگش کم از کاه شد.
هوش مصنوعی: روز و شب با بیخوابی و گرسنگی سپری کردی، زمانی که به اطراف نگاه کردی، نیازی به این وضعیت ندیدی.
هوش مصنوعی: در پایان، به خاطر تلاش برای رسیدن به آرزوها و مواجهه با سختیهای زندگی، خود را به نابودی رساند.
هوش مصنوعی: جهان مانند یک ساز با چهار رشته است که هیچ ترس و نگرانی در آن وجود ندارد و تنها راه نجات ما از آن، پاکی روح و جان ماست.
هوش مصنوعی: کسی راه حلی برای درد و مشکل ارائه میدهد، اما در عین حال به دلیل آن راه حل، جان ما را میگیرد.
هوش مصنوعی: نمیتوان درد و رنج را بر اساس شدت آن سنجید، چرا که برای هر فردی، تجربههای مختلف میتواند به اندازهای تلخ یا شیرین باشد. برخی ممکن است با مصیبتی کوچکتر بسیار زجر بکشند، در حالی که دیگری با مشکلات بزرگتر به راحتی کنار بیاید.
هوش مصنوعی: نه مار به فکر درمان اوست و نه او از جان ما هیچ نگرانی دارد.
هوش مصنوعی: از آن پس، فردی بیهمتا و بینظیر به وجود آمد که به مانند یک شاه زیبا و باوقار، درخشید و توجه همگان را جلب کرد.
هوش مصنوعی: در میدانی، مردی از مردان برجسته با مهارتهای ویژهاش بر اسبی نشسته است و با تواناییهایش برتری خود را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: سلطان، اختیار و فرمانروایی را به او داد و همچنین از ویژگیهای خود نیز چیزی به او بخشید.
هوش مصنوعی: پسر از آن زن نازنین و زیبا با ویژگیهای برجستهاش خوشش آمد و نام او را شیدشب گذاشت.
هوش مصنوعی: وقتی ستارهها چندی در آسمان گردش کردند و از این دنیا رفتند، تنها خورشید و ماه باقی ماندند.
هوش مصنوعی: به او افتخار کنید که همچون سرو بلند قامت، هنر و نام نیکویی را به دست آورده است.
هوش مصنوعی: پرندهای از آسمان با بالهای گستردهاش بر سرش سایهای از جلال و عظمت داشت.
هوش مصنوعی: از زابل، پادشاه اختر، به او جامهای هدیه داد و همزمان تختی را به شیدسپ تقدیم کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.