گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نظامی عروضی

آورده‌اند که یمین الدوله سلطان محمود بن ناصرالدین به شهر غزنین بر بالای کوشکی در چهار دری نشسته بود به باغ هزار درخت.

روی به ابوریحان کرد و گفت:

من از این چهار در از کدام در بیرون خواهم رفت؟ حکم کن و اختیار آن بر پاره‌ای کاغد نویس و در زیر نهالى من نه.

و این هر چهار در راه گذر داشت.

ابوریحان اسطرلاب خواست و ارتفاع بگرفت و طالع درست کرد و ساعتی اندیشه نمود و بر پاره‌ای کاغد بنوشت و در زیر نهالی نهاد.

محمود گفت: حکم کردی؟

گفت: کردم.

محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند بر دیواری که جانب مشرق است دری پنجمین بکندند و از آن در بیرون رفت و گفت آن کاغد پاره بیاوردند.

بوریحان بر وی نوشته بود که از این چهار در هیچ بیرون نشود بر دیوار مشرق دری کنند و از آن در بیرون شود.

محمود چون بخواند طیره گشت و گفت او را به میان سرای فرو اندازند. چنان کردند مگر با بام میانگین دامی بسته بود. بوریحان بر آن دام آمد و دام بدرید و آهسته به زمین فرود آمد. چنان که بر وی افگار نشد.

محمود گفت: او را برآرید. برآوردند.

گفت: یا بوریحان از این حال باری ندانسته بودی.

گفت: ای خداوند دانسته بودم.

گفت: دلیل کو؟

غلام را آواز داد و تقویم از غلام بستد و تحویل خویش از میان تقویم بیرون کرد. در احکام آن روز نوشته بود که مرا از جای بلند بیندازند ولیکن به سلامت به زمین آیم و تندرست برخیزم.

این سخن نیز موافق رای محمود نیامد طیره‌تر گشت. گفت: او را به قلعه برید و بازدارید. او را به قلعهٔ غزنین بازداشتند و شش ماه در آن حبس بماند.