گنجور

 
نظامی عروضی

از ابو رضا بن عبد السلام النیسابوری شنیدم در سنهٔ عشر و خمسمأة بنشابور در مسجد جامع که گفت:

به جانب طمغاج همی رفتیم و آن کاروان چندین هزار شتر بود.

روزی گرمگاه همی راندیم بر بالای ریگی زنی دیدیم ایستاده برهنه‌سر و برهنه‌تن در غایت نکوئی باقدی چون سرو و روئی چون ماه و موئی دراز

و در ما نظاره همی کرد هر چند با وی سخن گفتیم جواب نداد و چون قصد او کردیم بگریخت و در هزیمت چنان دوید که همانا هیچ اسب او را در نیافتی

و کِراکِشان ما ترکان بودند، گفتند این آدمی وحشی است این را نسناس خوانند.

اما بباید دانست که او شریف‌ترین حیوان است بدین سه چیز که گفته شد.

 
 
 
بخش ۸ - حکایت نسناس به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم