گنجور

 
 
 
خواجه عبدالله انصاری

در باغ جمال تو دری بگشادند

تا خلق ز تو در طمعی افتادند

بس جان عزیزان که بغارت دادند

واندر سر کوی تو قدم ننهادند

میبدی

از باغ وصال تو دری بگشادند

تا خلق بتو در طمعی افتادند

بس جان عزیزان که بغارت دادند

و اندر سر کوی تو قدم ننهادند

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از میبدی
اوحدالدین کرمانی

چون دایرهٔ وجود من بنهادند

در مشورتم پیام بفرستادند

چون کار مرا قرار بی من دادند

دانم که مراد من درو بنهادند

مولانا

آنها که به کوی عارفان افتادند

با نفخهٔ صور چابک و دلشادند

قومی به فدای نفس تن در دادند

قومی ز خود و جهان و جان آزادند

ابن یمین

آنها که درین رباط بی بنیادند

در رهگذری بیکدیگر افتادند

دارند دل و دیده پر از آتش و آب

وز مرکز خاکی گذران چون بادند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه