گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

صوفی به سماع دست از آن افشاند

تا آتش دل به حیلتی بنشاند

عاقل داند که دایه گهوارهٔ طفل

از بهر سکون طفل می‌جنباند

عنصرالمعالی

گر یار مرا نخواند و با خود ننشاند

وز درویشی مرا چنین خوار بماند

معذورست او که خالق هر دو جهان

درویشان را بخانهٔ خویش نخواند

مسعود سعد سلمان

صالح تن من ز عشق دامن بفشاند

تا مرگ قضای خویشتن بر تو براند

دل تخته درد و ناامیدی برخواند

شادی و غمم تو بودی و هر دو نماند

امیر معزی

گر ابر به جود خویشتن را چو تو خواند

فراش تو بود او همی‌گرد نشاند

هر چند بسی‌ گهر پراکند و فشاند

آخر گهرش نماند و بی‌کار بماند

انوری

خوی تو ز دوستی چو دامن بفشاند

ننشست که تا به روز هجرم ننشاند

گویی که اگر چنین بمانی چه کنم

دل ماتم جان نداشت دیگر چه بماند

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه