گنجور

 
انوری

دی ز من پرسید معروفی ز معروفان بلخ

از شما پوشیده چون دارم عزیز شادخی

گفت گیتی را سه دریا داد گیتی آفرین

هریکی زیشان محیط از غایت بی‌برزخی

آن به ترمدوان به موصول وان سه دیگر در هرات

کیست بهتر زین سه عالی موج دریای سخی

گفتم او را حاش لله این تساوی شرط نیست

لاله هرگز کی کند رمحی و سوسن ناچخی

این میان صوفیان باشد که هنگام خطاب

شیخ هدهد را اخی خواند سلیمان را اخی

زانکه اندر خدمت این صاحب صاحب‌قران

مدحتی گویم که حکمش طاعتست از فرخی

منتظم گردد ز ملک موصل و حصن هرات

امتحان را این بهشتی غصه را آن دوزخی

مجلسش را میوه‌کش باشد جمال موصلی

مطبخش را دیگ شو گردد اثیر مطبخی

شادمان زی ای قدر قدرت خداوندی که هست

جای مغلوبی فلک را گر کنون با او چخی

از متانت حبل اقبالت چو شعر بوالفرج

وز عذوبت مشرب عیشت چو نظم فرخی