گنجور

 
انوری

آنکه بر سلطان گردون نور رایش غالبست

پادشاه آل یاسین مجد دین بوطالبست

آسمان همت خداوندی که همچون آسمان

همتش بر طول و عرض آفرینش غالبست

آنکه او تا در سرای آفرینش آمدست

تنگ عیشی از سرای آفرینش غایبست

بحر در موج شبانروزی دلش را زیر دست

ابر در باران نوروزی کفش را نایبست

آز محتاجان چو کلکش در مسیر آمد بسوخت

آز گویی دیو و کلک او شهاب ثاقبست

دی همی گفتم که از دیوان رای صائبش

آفتاب و ماه را هر روزی نوری راتبست

آسمان گفتا چه می‌گویی که گوید در جهان

پرتو نور نبوت را که رایی صایبست