گنجور

 
امیر معزی

چون سخن گوید یابم ز دهانش خبری

چون کمر بندد بینم ز میانش اثری

زان نگویم خبری تا که نگوید سخنی

زین نبینم اثری تا که نبندد کمری

هست هر بوسه چو شیرین شکری از لب او

هست هر قطره ازین دیده چو رنگین ‌گهری

کس به‌ گوهر نخرد گرچه عزیزست شکر

من به‌ گوهر بخرم‌ گر بفروشد شکری

نشوم بر دگری فتنه ‌که دل نیست مرا

وز پس آنکه دلم برد نجویم دگری

دل یکی بود بر او فتنه شدم بر یک تن

دگری باید تا فتنه شوم بر دگری

کیسه از سیم و دل از سنگ جداکرد مرا

آنکه چون سنگ دلی دارد و چون سیم‌بری

در حَجَر نیست به پاکی چو تن او سیمی

بر زمین نیست به سختی چو دل او حجری

من و او هر دو دل و دیده همی بازیدیم

رایگان داد و بدادم من و کردم خطری

دل من برد به افسون و ندانستم من

که به افسوس زمن برد دل افسانه گری

دوش بر دست به افسوس دلم وین بترست

که ز افسوس بر امروز ندارم خبری

هم خبر یابم و هم باز ستانم دل ازو

گر کند سیّد احرار به کارم نظری

عمدهٔ ملک خراسان شرف دین هدی

مایهٔ مهر محمد بسزا ناموری

پسر فضل‌ کریمی که به افضال و کرم

از جهاندار بشیرست سوی هر بشری

هست نامش زخرد در همه عالم مثلی

هست رسمش زهنر در همه ‌گیتی سمری

نیست کس را به کمال خرد او خردی

نیست ‌کس را به جمال هنر او هنری

بهتری را چو خصال پسران برشمرند

نبود بهتر ازو هیچ پدر را پسری

مهتری را چو حدیث پدران یاد کنند

نبود مهتر ازو هیچ پسر را پدری

قلمش‌گرچه ضریرست ونبیند بدو نیک

نیست چشم قلمش را زضریری ضرری

هرکه در ضعف دل و قوت چشمش نگرد

کاملی بیند گرد آمده در مختصری

طرفه ابری است‌ که از لجّهٔ دریا همه روز

بر سمن برگ همی بارد مشکین مطری

من به دریا کف او را به چه تشبیه کنم

که بود دریا در پیش کف او شَمَری

ای دلیری که به هرکار که تو عزم کنی

عزم تو همچو قضا خندد بر هر قدری

بر تو از تیر حوادث نرسد هیچ گزند

تا بود پیش تو از عصمت ایزد سپری

حلم چون‌ کوه تو بگشاید صد چشمهٔ عفو

هرکجا زاتش خشم تو برآید شرری

مال‌هایی که به صد سال فلک جمع‌کند

پیش یک روزه سخای تو ندارد خطری

جفت باید که بود رای تو بارایت شاه

تا زجزوی سفرش خیزد کلی حضری

مدد از ایزد و نصرت بود آن دولت را

کاندر آن دولت باشد چو تو تدبیرگری

آن سلف زنده بودکاو چو تو دارد خلفی

وان شجر زنده بود کاو چو تو دارد ثمری

دیده دیدار تو را فضل نهد بر خورشید

وانکه‌ گوید نه چنین است بود خیره‌سری

زانکه از دیدن خورشید بصر رنجه شود

نشود رنجه ز دیدار تو هرگز بصری

رمضان شد چو غریبان ز بر ما به سفر

ا‌یْنتْ فرّخ شدن و اینْتْ مبارک سفری

شدنش بود به هنگام که از آمدنش

خشک شد هر دهنی تافته شد هر جگری

توبهٔ ما چو یکی شاخ سرافراشته بود

خُرد بشکست چو شوال بر او زد تبری

بینم اندر دل احرار دگرگون طربی

بینم اندر سر عشاق دگرسان بطری

به شب و روزکنون باده کشد مالامال

آن‌که در شام و سحر آب کشیدی قدری

بَدَل آب کنون باده ستان هر شامی

بَدَل طبل‌ کنون چنگ شنو هر سحری

ساقیان چون قَمَرانند و چو زهره است شراب

بستان زهرهٔ زهرا زکف هر قمری

چو به میدان مدیح تو مباهات کنم

طبعم انگیزد بر لفظ ز معنی حشری

چون بپردازد طبعم ز یکی معنی خوب

خاطرم زود فراز آرد از آن خوب‌تری

بر لب جوی درختی است زمدح تو دلم

که بر او نیست به جز شکر تو برگی و بری

هرکجا نشر کنم مدح تو چون آب روان

باد دریا ز سعادت بر تو چون شَمَری

تاکه در اول هر سال ز تاریخ عرب

جز محرم نبود پیشرو هر صفری

در همه وقت ظفر پیشرو فتح تو باد

سوی عزت ز ز ظفر باد شما راگذری‌

عید تو فرخ و صوم تو پذیرفته خدای

بر تو بگشاده ز شادی مه شوال‌، دری

دولت و حشمت و اندازهٔ عمر تو چنانک

در شمارش نرسد وهم ستاره شمری

 
 
 
فرخی سیستانی

دل من خواهی و اندوه دل من نبری

اینْت بی‌رحمی و بی‌مهری و بیدادگری

تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی

من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری

غم تو چند خورم و انده تو چند برم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
منوچهری

چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری

باز برگرد به بستان در چون کبک دری

تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری

که به چشم تو چنان آید، چون درنگری

مسعود سعد سلمان

آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد

زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری

تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری

زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری

می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک

[...]

امیر معزی

گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری

گشت تابنده ز دریای معانی گهری

سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک

ملک‌العرش عطا داد ملک را پسری

ملک باغ‌ است و در آن باغ‌ ملک سنجر هست

[...]

سنایی

شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری

آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری

خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ

از در آنکه شب و روز درو در نگری

گرمی و تری در طبع هلاک شکرست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه