منت خدای را که برون آمد از غمام
بدری که هست پیشرو دودهٔ نظام
صدری که هست خادم پایش سر کفات
میری که هست عاشق دستش لب کرام
شایسته زین ملت وبایسته فخر مُلک
فرخنده نصر دولت ابوالفتح بن نظام
دستور زادهای که به اقبال و مکرمت
چون واسطه ز عقده همی تابد از انام
ظاهرترست از آنکه کسی گویدش کجاست
پیداترست زانکه کسی گویدش کدام
دل در ستایش هنرش هست بیملال
جان در پرستش خردش هست بیملام
بر سرّ غیب خاطر او هست مُطّلع
بیآنکه جبرئیل گزارد بدو پیام
او را سلام کن که سلامت بود تو را
او را بود سلامت کاو را کند سلام
با مهر و ماه دولت او متصل شدست
وین اتصال خواهد بودن علیالدوام
گویی نهاد دولت او را خدای عرش
بر سر ز مهر افسر و بر کف ز ماه جام
ای سیرت بدیع تو فهرست افتخار
ای همت رفیع تو قانون احتشام
گر نامگیرد از ظفر و مدح هر امیر
اینک تو را ز فتح و ظفر کنیت است و نام
گرچه توراست عالم جسمانیان وطن
رای توراست عالم روحانیان مقام
همچون پدر به جود بشر را تویی بشیر
همچون پدر به عدل امم را تویی امام
گر جان خلق خازن مهر تو نیستی
حقا که آمدی همه مهر تو از مسام
دلهای خاص و عام به فر تو شد درست
زان پس که بود کوفته دلهای خاص و عام
تا شد نسیم وصل تو بر جسم ما حلال
شد آتش فراق تو بر جان ما حرام
رفته است سیدالوزراء و تو ماندهای
از رفتهایم غمگین وز مانده شادکام
آمد بسی به دام اجل صیدگونهگون
صیدی چو سَیّدالوزرا نامدش بهدام
اندر جهان نظام زعمر نظام بود
رفت از جهان نظام و ببرد از جهان نظام
کار حسام کرد همی درکفش قلم
واکنون شدست بیقلمش ملک بیحُسام
تا مست کرد خمر وفاتش زمانه را
گویی زمانه همچو هیونی است بیزمام
چرخ از نیام فتنه یکی تیغ برکشید
تا صد هزار تیغ برون آمد از نیام
تا سیب تازیانهٔ رایض گسسته گشت
آشفته گشت و گشت جهانی که بود رام
شیری شد آن که بود گرازنده چون گوزن
بازی شد آن که بود گریزنده چون حمام
شد تیرهفام روز گروهی کز ابتدا
خنجر به خون ناحق کردند لعل فام
از دست روزگار ببردند مدتی
دیدند دست برد مکافات و انتقام
از وصف این عجایب و از شرح این عِبَر
عاجز بود عبارت و قاصر بود کلام
این حالها که رفت به بیداری ای عجب
گویی چو نومهای محال است در منام
ای نیکخواه مهتر و نیکوسخنکریم
فرخلقا امیر و همایون نسب همام
در عصمت خدای بدین جانب آمدی
تا بندگان کنند به حبل تو اعتصام
تا شرع را کنی به هدی صافی از ضلال
تا ملک را کنی به ضیا خالی از ظلام
تا همت تو خوب کند فعلهای زشت
تا دولت تو پخته کند کارهای خام
گیرد به دولت تو همه شغلها نسق
گردد به همت تو همه کارها تمام
ارجو که همچنین بود و بیش از این بود
تا دوستت رهی شود و دشمنت غلام
من بنده گرچه هول قیامت کشیدهام
پیوسته کردهام به ثناهای تو قیام
گه خواندهام مدیح تو از شام تا به صبح
گه گفتهام ثنای تو از صبح تا به شام
گه بوده است یاد تو و آفرین تو
تکبیر در صلوتم و تسبیح در صیام
تا طبع آب تر بود و طبع خاک خشک
واندر جهان مزاج بود هر دو را مدام
از آب و خاک باد همه دشمنانت را
تری نصیب دیده و خشکی نصیب کام
آنجا که هست بخت تو دولت کشیده رخت
وانجا که هست کام تو نصرت نهاده گام
از شاعران بنا و ز توبر و مکرمت
از عالمان دعا و زتو سعی و اهتمام
تا مدتی قریب نهاده شه ملوک
در دست تو زمانهٔ آشفته را لگام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر شاد گونه تکیه زده شاد و شاد کام
دولت رهی و بخت مطیع و فلک غلام
این روزگار بیخطر و کار بینظام
وام است بر تو گر خبرت هست، وام، وام
بر تو موکلند بدین وام روز و شب
بایدت باز داد به ناکام یا به کام
دل بر تمام توختن وام سخت کن
[...]
ای داده روی خوب تو خورشید را نظام
ایگشته عالمی به سر زلف تو غلام
بر ماه لاله داری و بر لاله سلسله
هرگز که دید سلسله بر مه ز عود خام
در زیر سایهٔ سر زلفین عارضت
[...]
هر شب نماز شام بود شادیم تمام
کاید رسول دوست هلا نزد ما خرام
خورشید هر کسی که شب آید فرو رود
خورشید ما برآید هر شب نماز شام
روز فراق رفت و برآمد شب وصال
[...]
ای از کمال جاه تو ایام را نظام
وی از وفور علم تو اسلام را قوام
هستی حسام دین و ندیدست روزگار
در قمع شرک و نصرة دین چون یک حسام
سلطان اهل علمی و اندر معسکرت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.