گنجور

 
اهلی شیرازی

پیر و حیدر شو و همرنگ آل

تا دمد از روی تو هم رنگ آل

حیدر والا گهر آن سرفراز

کامده نور حقش از در فراز

رهرو حق آمد و همراه حق

هم حق از او ظاهر و هم راه حق

تیغ وی آن رهبر جان بر قدم

آتش قهر آمده زان برق دم

سرور و شاه همه کو صفدرست

در صف جنگ از همه او صفدرست

جوهر او گوهر حق آفرین

باد بر آن مظهر حق آفرین

مردم نورانی او عرض عین

بر همه شان سجده او فرض عین

یافته عزت فلک از شاه دین

دعوی او را ملک از شاهدین

گوهر او یافته درج شرف

اختر او تافته برج شرف

واقف جود آن شه دین در سجود

شد همه جا حافظ این درس جود

مرغ دل از خرمن او دانه چید

بلبل جان هم گل از آن خانه چید

با سک او تا شده دشمن مزید

دوزخش انداخته هل من مزید