گنجور

 
اهلی شیرازی

ساقی از آن چشمه کوثر نسیم

کآب رخ او داده ز گوهر بسیم

میکند آن آینه رو یاوری

تا تو در آن آینه روی آوری

در دل من بوی امیدست باز

چشم دل از روی امیدست باز

غنچه سربسته گل باز شد

هدهد پر بسته گل باز شد

خواند جم آن نامه و آن راز او

گفت که من نشنوم آنرا ز او

جم دگر آمد ره زاری سپرد

کرد خطی از پی یاری سپرد

کای گل از این خواری جم درگذر

چون گل و خار آمده هم درگذر

ره بده ای گلبن جان بخش من

تا رسد از خرمن جان بخش من

گر شده پر این چمن از صد هزار

کو یکی ای گل چو من از صد هزار

غصه من کز دل من خون مزید

آمده بر قصه مجنون مزید

گر دمد از کهگل من یاسمن

کی رود از این دل من یاس من

گر نظر ایگل سمن آسا کنی

صد دل آشفته تن آسا کنی

چشمه مهرت دل ما تشنه دید

چاره ما هیچ جز آتش ندید

مرغ اگر از صحبت گلزار سوخت

مرغ من از فرقت گل زار سوخت