گنجور

 
 
 
میبدی

آری بسرای دوست بس راهی نیست

آن را که جز از دوست نظر گاهی نیست.

عطار

در بادیهای که عقل را راهی نیست

گر کوه درو،‌سیر کند کاهی نیست

گر هیچ روندهای طلب خواهی کرد

شایستهٔ این بادیه جز آهی نیست

مجد همگر

شاها چو تو در سپهر دین ماهی نیست

دل را به جز از مهر تو دلخواهی نیست

چون بخت به خدمت تو می آیم لیک

چون حادثه نزدیک توام راهی نیست

شمس مغربی

کس نیست کزو بسوی تو راهی نیست

بی مستی او سنگ و گل و کاهی نیست

یک ذرّه ز ذرات جهان نتوان یافت

کاندر او ز مهر تو ماهی نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه