گنجور

 
 
 
مهستی گنجوی

امشب شب هجران و وداع و دوری‌ست

فردا دل را بدین سبب رنجوری‌ست

ای دل تو همی سوز تو را فرمان‌ست

وای دیده تو خون‌گری تو را دستوری‌ست

اهلی شیرازی

آسوده در لطف حق از هر سوریست

آنجا نبری گمان که بر کس زوریست

بر درگه بی نیازی حی غنی

موریست سلیمان و سلیمان موریست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه