گنجور

 
اهلی شیرازی

ای حسن تو آفت درونها

وی تنگدل از تو سینه ما

رخت دل و دین ببردی از من

ای گلرخ شوخ سر و بالا

دیدم گل آنجمالی جایی

رفتم ز قرار خویش آنجا

بی حسن توام چنین جگر ریش

جز تیر تو مرهمی مبادا

دست و دل عیش نیست با من

بی آنرخ و خواب نیز شبها

گاهی که شوم ز روی تو شاد

از روی تو جان شود توانا

چون یافت نشان قرب اهلی

گردید نیازمند اشیا

این بیت ازین غزل بیرون میآید و بدو نوع میتوان خواند عربی و فارسی

نفسی و بالی کان قرینی

چنین ترانی تا کی چنانی(کذا)

از توشیح اول ابیات قصیده این قطعه بر میخیزد مع آمین یا رب العالمین

هنر بعهد هنر پروری گرامی شد

که ظل سلطنتش جاودان بود یارب

نگین خاتم اقبال تا دم محشر

بنام حضرت یعقوب خان بود یارب

همیشه سایه این آفتاب عالمگیر

زبهر نظم جهان در جهان بود یارب

امین یارب العالمین

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode