گنجور

 
اهلی شیرازی

دل برد از نقش سنگین

خمیر مایه گرفته آفتاب از کرمت

که میبرد همه خشک و تر از وی این اذخار

لوای فتح تو شد چون سحاب در خدمات

که می برد برکاتش شمال در اقطار

آفتاب از کرمت در خدمات

تقطیع: فاعلاتن فعلاتن فعلات

قافیه: ایطاء جلی در الف و تا

بحر: رمل مسدس مخبون مقصور صدر و ابتدا سالم

صنعت: جمع و مفرد

میبرد خشک و تر از وی برکات

قرار جوست صبا سوی توسن تو زجرم

بوادی این به غبار افکن آن نشان در غار

تو رای نشو و نمایی زدی بخاری، از آن

شدست چون گل خندان عبیر پاشان خار

چو صبا و توسن تو ز زمین شوند خیزان

تقطیع: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتان

قافیه: ایطاء جلی در الف نون صفت

بحر: رمل مثمن مشکول(مسبغ)

صنعت: جمع و تفریق

بود این غبار افشان شود آن عبیر پاشان

ادب نما نبود چون سگ تو خود را خواند

که هست او ملک و ما کم از سگ بازار

اگر چه از ره نسبت نه ایم همچو سگت

غبار راه وییم و غلام و خدمتکار

ما چو سگت از ره نسبت نه ایم

تقطیع: مفتعلن مفتعلن فاعلات

قافیه: ایطاء جلی در جمع متکلم

بحر: سریع مطوی موقوف

صنعت: تفریق و تقسیم

کو فلک وما سگ راه وییم

بهم عنایتت از جود و خلق و لطف که هست

که او نکرده کم از منعم و گدا ایثار

دگر چو تو فلک اندر جهان ندیده یکی

و گر هم آمده ننموده این هنر بسیار

همچو خلق و لطف تو اندر جهان ندیده یکی

تقطیع: فاعلات مفتعلن فاعلات مفتعلن

قافیه: ایطای جلی دریای تنکیر

بحر: مقتضب مطوی

صنعت: جمع و تقسیم

کو نکرده منع گدا و کرم نموده بسی

چو خلق و لطف تو اندر جهان ندیده کسی

تقطیع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

قافیه: مطلق مجرد

بحر: مجتث مخبون محذوف

صنعت: جمع و تقسیم

نکرده منع گدا و کرم نموده بسی

یقین که دست تو چون ابر گوهر افشانست

نه ابر میدهد آبی چو صد در شهوار

از آن نگفته ام آگه شدیم از تو چو گنج

که نیست گنج شما را کران بهیچ کنار

رهین آن کرمم من که چون خوشان باشید

هزار گنج ببخشید وزر دو صد خروار

چون ابر گهر افشان گفتم که شما باشید

تقطیع: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلان

قافیه: ایطاء جلی در جمع مخاطب(کذا)

بحر: هزج اخرب مسبغ

صنعت: جمع و تفریق و تقسیم

نه ابر دهد آبی صد گنج شما بخشید

بود سگان تو در حمله جمله چون شیران

کشند همچو سگ ا یشان گه وغا کفار

همین که شیرسگت حمله چون پلنگان کرد

لبان بقهر هژبران گشاد و گشت هزار

سگانت جمله شیران و پلنگان

تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل

قافیه: ایطاء جلی در الف نون جمع

بحر: هزج مسدس مقصور

صنعت: سحر حلال

سگ ایشان و غالب بر هژبران

مدام می شکند سنجق شهنشاهان

کمینه غازی تو بلکه بندگان صغار

اشارتت بصلابت بسوخت تخم عدو

چنانکه بیخ بخیلی کرامت ستار

شکند سنجق شاهان علامتت

بکند بیخ بخیلی کرامتت

شکند سنجق شاهان علمت

تقطیع و بحر: فعلاتن فعلاتن مفاعلن: غریب مخبون- بیت دوم فعلاتن فعلاتن فعلن رمل مخبون محذوف

قافیه: مطلق مجرد- ایطاء جلی چون صلابت آرند و اگر علامت آرند صحیح بود

صنعت: تضمین المزدوج

بکند بیخ بخیلی کرمت

یقین ما که بجولان تو چونکه در تازی

بکان رسد گهر از خوی چکانی دینار

دود چو گرم سمند تو سوی میدانها

شوند غرقه بگوهر همه یمین و یسار

بجولان چونکه در تازد سمندت سوی میدانها

بگاه خوی چکانیدن شود غرقه بگوهرها

بجولان چو در تازد سمندت چو اژدر

گه خوی چکانیدن شود غرق گوهر

بجولان چو تازد سمندت چو اژدر

تقطیع: بیت الو- مفاعیلن ۴ بار- بیت دوم- فعولن مفاعیلن ۲ بار، بیت سوم فعولن ۴ بار.

بحر: بیت اول- هزج مثمن سالم، بیت دوم- طویل، بیت سوم- متقارب سالم

صنعت: مبسوط

قافیه: مقید مجرد – اولی ایطاء بالف هاء جمع

گه خوی چگانی شود غرق گوهر

وجود تو همه در سروری خوش استحکام

شکوه تو همه در سروری خوش استقرار

لقب ملایکه در کاملی ترا شه کرد

سعادت ازلی داری ای سعادت یار

ترا خوشست بآیین و رسم راهبری

چه حاکمی تو چه خوش داوری باستمرار

در سروری خوش مقبلی در کامل خوش رهبری

در خسروی خوش عادلی در حاکمی خوش داوری

در سروری مقبلی در کاملی رهبری

در خسروی عادلی در حاکمی داوری

سروری مقبلی کاملی رهبری

تقطیع: اولی: مستفعلن ۴ بار- دومی: مستفعلن فاعلن ۲بار- سومی: فاعلن ۴ بار

قافیه: ایطاء جلی بیاء نسبت اگر رهروی بود واگر رهبری باشد صحیح است.

بحر: اولی: رجز مثمن سالم- دومی: بسیط – سومی: متدارک

صنعت: حشو قبیح (کذا)

خسروی عادلی حاکمی داوری

اگر چه خصم تو خواهد ز چاکران هم عذر

کیش اجل بود این معذرت ورا عیار

یکی که کج بود القصه گفتنش هیچست

مخواه دیگر از اعداد شنیدن استعذار

خصم تو خواهد اگر هم عذر کج القصه گفتن

تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن

قافیه: ایطاء جلی چون شنیدن آرند ولی شنفتن صحیح و خالی از ایطاء است

بحر: رمل مثمن سالم

صنعت: حشو متوسط

کی اجل این معذرت را خواهد از اعدا شنیدن

خصم تو خواهد اگر عذر کج القصه گفتن

کی اجل این معذرت را خواهد از اعدا شنفتن

خصم تو خواهد اگر عذر کج القصه گفت

کی اجل این معذرت را خواهد از اعدا شنفت

ایندو بیت هم از بالا مستخرج است

نواز یار و بران دشمنان دولت را

مکن بقول بدان گوش اگر کنند اقرار

سرش ببر که نه عمرت دراز گفت و مهل

که هرزه پیش تو خایند وژاژ از انکار

بران دشمنان را که عمرت دراز

تقطیع: فعولن فعولن فعولن فعول

قافیه: اکفاء

بحر: متقارب مقصور

صنعت: حشو ملیح

مکن گوش اگر هرزه خایند وژاژ

اگر هم افعی گنج از ره کمین شد خصم

بکش زکین عدوالبت ستان جهان زان مار

یقین که زود بیابی نمایش عالم

چو بر محیط گشایی قدم بدین پرگار

مفکن زره منشین ز پا بنما علم

بشکن عدو بستان جهان بگشا قدم

قدم بگشا جهان بستان عدو بشکن

تقطیع: مستفعلن ۳ بار- متفاعلن ۳ بار، بیت دوم مفاعیلن ۳ بار- مفاعلتن ۳ بار

بحر: بیت اول رجز- کامل بیت دوم: هزج- وافر

قافیه: لزوم مالایلزم

صنعت: ذوبحرین – قلب مستوی

علم بنما زپا منشین زره مفکن

هبا شمار و هدر سجده هر چه پیشت نیست

که جز به پیش تو بودست سجده بر دیوار

هوای نفس ترا نیست لهوی و لغوی

سخن درین بتو سهویست الحق استغفار

در سجده چو سهوست لهو و لغوی

جز پیش تو بودست سجده سهوی

در سجده چو سهو لهو و لغوی

تقطیع: مفعول مفاعیل فاعلاتن، دومی مفعول مفاعلن فعولن

بحر: قریب اخرب، دومی هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف

قافیه: معیوب باختلاف حرف قید

صنعت: تدارک

جز پیش تو بوده سجده سهوی

ملول شاد بود هم بعهد چون تو عزیز

گل شکفته در ایام تو شدست هزار

از آنکه خوارزمانست تا بدانکه گل است

کنند خار زمین در رهت ز راهگذار

شد بعهدت عزیز خوار زمان

تقطیع: فاعلاتن مفاعلن فعلان

قافیه: سناد: اختلاف ردف

بحر: خفیف مسدس محذوف صدر و ابتداء سالم

صنعت: محتمل الضدین

گل در ایام تست خار زمین

یقین که جامه تو دوزی ابر قدر هر کس

تو داده مهر و فلک را دو جامه اطلس وار

جامه تو دوزی برقد هر کس

تقطیع: مفتعلن فع مفتعلن فع

قافیه: متواتر

بحر: منسرح مطوی منحور

صنعت: مدح موجه

داده فلک را جامه اطلس

وجود نیست بعهد تواش ستم شاید

که همچو روز بدان، اژدها کشد اعسار

نه هیچ کوه چو حلمت نه قلزمی چو کفت

نه لمعه ایست چو قهر تو قاطع الاعمار

به از تو نیست وجیهی بهیچ رو در دهر

گشاده روی و بلند اختر و جهان سالار

چیست بدست شاه گو قلزمی از چهی بدر

تقطیع: مفتلعن مفاعلن مفتعلن مفاعلن

قافیه: متدارک

بحر: رجز مطوی مخبون

صنعت: لغز«ذوالفقار»

همچو زبان اژدها شعله آتشی دو سر

از آن مهارت و آن لطف و طبع نیست محال

که استماع کنی در میان بحر اذکار

دوان سواره چو خصم آمدت بره استاد

شکسته حال شدست او بیاری دادار

ز مهر و لطف بیحد آن سوار آمد بره استاد

تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلان

قافیه: مترادف

بحر:هزج مثمن مسبغ

صنعت: معما باسم شاه سلطان اسماعیل بهادر

سماعی در میان کشته حالش دست یاری داد

از آن کسی که ترا داده جان و خندیده

بمال و دین همه بینند بیشش از اخیار

مرید چون سر خود داده است و خشنودست

مراد دیده و در سود دارد استشهار

کسی خندیده چون سر داده خشنود

تقطیع: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل

قافیه: مترادف

بحر: هزج مسدس مقصور

صنعت: معما باسم شیخ نجم الدین ابواسحاق مسعود

بمال و دین مبینش دیده در سود

یقین که این هنر اهلی از کرامت شاه

چو هست نیست هنرهای دیگران بشمار

نوید ازین سخن آن دان که بشنود شاهش

و گر نه موجب حرمان من شود اشعار

هنر اهلی اگر شاه سخندان شنود

تقطیع: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

قافیه: متراکب

بحر: رمل مخبون محذوف

صنعت: تضمین

چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود

یقین قضا شده تابع بحکم تو ایشاه

فلک به موکب تو بنده و تو استظهار(کذا)

قضا شد تابع حکم تو ایشاه فلک موکل