من خسته ای فلک کی دمی از تو شاد گشتم
چه مراد جستم از تو که نامراد گشتم
من زار را به مجنون مکن ای حکیم نسبت
که به درد و داغ حسرت من از او زیاد گشتم
به غبار خاک راهش نرسیدم ارچه عمری
همهسو چو آب رفتم همهجا چو باد گشتم
دل من ز ششدر غم نشدش گشاد هرگز
که چو کعبتین هر سو ز پی مراد گشتم
ز در بتان چو اهلی که مرا به سنگ رانَد
که به کوی نوغزالان سگ خانهزاد گشتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و حزن و غم ناشی از دوری از معشوق است. شاعر به کمبود زیبایی و روشنی که معشوقش به زندگیاش میآورد اشاره میکند و از سوختگی دل و احساسات پراکندهاش سخن میگوید. او به طالع غمانگیز خود اشاره میکند که نمیتواند به خوشی و عیش برسد و حسرت در دل دارد. با وجود اینکه دلش گمگشته و آواره است، ولی در عین حال زیبایی معشوقش را میستاید و بیان میکند که هیچ چیز نتوانسته جایگاه آن معشوق را پر کند.
ای فلک! منِ خسته [هرگز] از تو شاد نشدهام. / ای فلک! پس چه هنگام من خسته شاد میشوم؟
ای حکیم، به من بیچاره و درمانده نگو که همچون مجنون شدهام چرا که من بیش از مجنون غم و داغ حسرت چشیدهام
من با اینکه مانند آب و باد به همهجا رفتم اما هنوز به غباری که از خاک رهش برمیخیزد هم نرسیدهام
با اینکه همچین تاس بازی دائم به دنبال مراد بودم اما غم هرگز از ششگوشهٔ قلبم خارج نشد
چه کسی مانند اهلی از در خانهٔ زیبارویان مرا با سنگ دور میکند وقتی که من مانند سگ خانهزادی در کوچهٔ نوغزالان خانه کردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.