گنجور

 
اهلی شیرازی

حدیث ما و تو هر بوالهوس نمیداند

زبان عاشق و معشوق کس نمیداند

من از حدیث تو مستم رقیب از شکرت

سخن سرایی طوطی مگس نمیداند

دل ترا چه غم از من که مرغ آزادست

بلای عشق و جفای قفس نمیداند

چنان گرفت دلم بی تو خو به تنهایی

که غیر ناله خود همنفس نمیداند

گذشت ناله اهلی ز عرش رحمی کن

که جز وصال تو فریاد رس نمیداند