گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اهلی شیرازی

او که از دیده خونابه چکانم نرود

نرود یک نظر از دیده که جانم نرود

اینقدر در شب وصلش ز خدا میخواهم

که به نظاره او تاب و توانم نرود

میتوانم که بپوشم غمش از خلق ولی

طاقتم نیست که نامش بزبانم نرود

او بر اسب ستم و توسن دل سرکش هم

چه توان کرد که از دست عنانم نرود

دل پرخون که نشان گشت بخاک قدمش

باشد از سیل فنا نام و نشانم نرود

او که رنجد ز فغان گو لبم از خاتم لعل

مهر کن تا بفلک آه و فغانم نرود

اهلی آن سرو روان مونس جان است مرا

چون کنم کز پی او روح و روانم نرود