امروز دل از آینه جان نظرت کرد
عاشق نظر امروز بچشم دگرت کرد
می نوش که مهلت نبود در چمن عمر
کز آب حیاتی که بباید گذرت کرد
در میکده از جرعه کسی هیچ کمی نیست
سودای زیادت طلبی در بدرت کرد
افسانه واعظ خبر گمشدگان است
خاک ره او باش که از خود خبرت کرد
خوش باش اگرت یار جدا کرد سر از تن
شکر کرمش گوی که بی درد سرت کرد
اول بکشیدی ز قدم یار که سهل است
امروز مکن ناله که ره در جگرت کرد
اهلی،مس قلبی تو، ولی زر شوی از عشق
زان روی که اکسیر سعادت نظرت کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.