گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اهلی شیرازی

آنشمع که حسنش دل ارباب وفا سوخت

در هرکه زد آتش رخ او جان مرا سوخت

گفتم که چرا سوختی ام خنده زنان گفت

از شمع نپرسند که پروانه چرا سوخت

آنکس که زند طعنه بمن ز آتش عشقش

اورا خود ازین آتش جانسوز کجا سوخت

آن مه دل من سوخت چه در هجر و چه در وصل

این بین که مرا طالع خود در همه جا سوخت

تا جان مرا سوخت فروغ رخ آن شمع

بس خرمن عشاق که این برق بلا سوخت

تا آه اسیران چکند با رخ آن گل

کز آتش دلها جگر مرغ هوا سوخت

از عشق که؟ اهلی است ترا گریه ندانیم

بس گریه جانسوز تو باری دل ما سوخت