دید چشمم پای او بر خاک و خاک ره نگشت
خاک در چشمم چرا خاک ره آن مه نگشت
تا ندادم جان، طبیب دل نیامد بر سرم
کس طبیب دردمندان حسبه لله نگشت
من نه آن مردم که کس از حال خود آگه کنم
مردم از درد و کسی بر درد من آگه نگشت
وه که آن سنگین دل کافر نهاد از خشم و ناز
صد رهم کشت و پشیمان از جفا یک ره نگشت
شاه حسن آنکس بود کورا بود حسن و وفا
یوسف از خوبی بملک حسن شاهنشه نگشت
سبزه آن خط به اهلی چشمه حیوان نمود
هرکه خضرش رهنمای راه شد گمره نگشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.