گنجور

 
اهلی شیرازی

گل نو آمد و ما را غم دیرینه گرفت

مرغ جان را نفس اندر قفس سینه گرفت

آن حریفی که شبش بودمی از خون دلم

بازش امروز هوای می دوشینه گرفت

چند جان همه را آن مه نو خط سوزد

آخرش دود دل خلق در آیینه گرفت

گنج سر دهنش تا نبرد راه کسی

مهر خط لب لعلش در گنجینه گرفت

دی مرا بود گذر بر سر کوی دگری

ره بمن دوش سک کویش ازان کینه گرفت

بسکه بر خرقه پشمین بودم داغ شراب

در دلم آتش ازین خرقه پشمینه گرفت

تازه گلزار جهان بر دل اهلی تنگ است

مرغ روحش ره آن گلشن دیرینه گرفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode