گنجور

 
اهلی شیرازی

دی از نظر چو سرو و خرامان من گذشت

من دانم از غمش که چه بر جان من گذشت

سوزم چو شمع و بر همه این سوز روشن است

زین اشگ آتشین که بدامان من گذشت

صد دل کباب همچو من از گریه مست شد

هرجا حکایت دل بریان من گذشت

کاری نکرد ناله من هم تو رحم کن

فریاد رس که کار ز افغان من گذشت

اهلی، بجای سبزه و گل خار غم دمید

هرجا که ابر دیده گریان من گذشت