گنجور

 
اهلی شیرازی

دمی گر صورت شیرین سخن با کوهکن گفتی

بدو فرهاد دادی جان شیرین تا سخن گفتی

چه دشنام کسی گوید من نومید میگویم

چه بودی گر من آنکس بودمی تا این به من گفتی

چه وصف غنچه گویم با وجود آن دهان کو را

اگر بودی زبانی وصف آن شیرین دهن گفتی

ز رشگ او دریدی جامه و گفتی ز شوقست این

اگر با گل حدیث حسن آنمرغ چمن گفتی

ندارد آن زبان اهلی که گوید حال خود پیشش

چه بودی دوستی حال از زبان خویشتن گفتی