گنجور

 
اهلی شیرازی

گر بدامن گردی از آن رهگذر می بایدت

دامنی از دامن گل پاک تر می بایدت

گر امید وصل باشد در قیامت دور نیست

ایکه عاشق میشوی صبر اینقدر می بایدت

ورچراغ وصل میخواهی که افروزی چو شمع

آه گرم و گریه شام و سحر می بایدت

گر دلت خواهد که نور دیدها باشی چو شمع

جان من دلجویی اهل نظر می بایدت

ای که گویی فکر وصل او به نقد جان کنم

راست می پرسی زمن فکری دگر می بایدت

دست از خود همچو طوطی باید اول شستنت

اهلی از لعل لب او گر شکر می بایدت