گنجور

 
اهلی شیرازی

چون بود روز جزایی مکن آزار کسی

زانکه کس تا بقیامت نبود یار کسی

به که در راه محبت چو الف راست شوی

که درین ره بکجی راست نشد کار کسی

گر ز خورشید چو مجنون ببیابان سوزی

به که منت کشی از سایه دیوار کسی

خار و گل چونهمه یکسان شود از باد خزان

مرغ زیرک نشود بسته گلزار کسی

برد بر دوش سبوی می رندان اهلی

مرد آنست که بر دوش نهد بار کسی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
هاتف اصفهانی

من پس از عزت و حرمت شدم ار خار کسی

کار دل بود که با دل نفتد کار کسی

دین و دنیا و دل و جان همه دادم چه کنم

وای بر حال کسی کوست گرفتار کسی

ناامید است ز درمان دو بیمار طبیب

[...]

سعیدا

دیده بیرون شده از پرده به دیدار کسی

جان به لب آمده از لعل شکربار کسی

همچو تصویر نیم زنده ولیکن دارم

چشم در راه کسی پشت به دیوار کسی

نرگس از چشم و گل از دست کسی افتاده است

[...]

سحاب اصفهانی

یار من یار کسی گشته و دلدار کسی

چه شدی گر نشدی یار کسی یار کسی

خار خاریش نه زین خار که بر دل دارم

که نرفته است به پای گل من خار کسی

نکند ار چه دل‌زار من آزار کسان

[...]

شهریار

در دیاری که در او نیست کسی یار کسی

کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

هر کس آزار من زار پسندید ولی

نپسندید دل زار من آزار کسی

آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه