نظاره تو به هر دیده کی توان کردن
نظر بروی تو باید بچشم جان کردن
بخشم و ناز نگاهی بما کنی گاهی
گر این نگه نکنی هم چه میتوان کردن
اگر بخاک افتد ذره گر بعرش رود
نمی توان دل بد مهر مهربان کردن
ز دست غم همه مویم زبان شود بر تن
که شرح غم نتوان بیک زبان کردن
لب تو گر بسخن درفشان شود خوبست
چه سود دیده ز حسرت گهر فشان کردن
اگر تو رنجه کنی پا بر آستانه چشم
خوش است دیده خود خاک آستان کردن
بر آستان تو اهلی نهاد روی دعا
که شرمسار شد از رو بر آسمان کردن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ضرورت است جدایی ز دل ستان کردن
به خویشتن که تواند وداع جان کردن
مرا قبول نمی باشد ارکسی گوید
که خو زهم دم دیرینه وا توان کردن
چه خوش ترست علی رغم جان دشمن را
[...]
نظر چگونه توان در همه جهان کردن؟
چو نیست آن که به رویش نظر توان کردن
به هر چه بی رخ تو پیش از این نظر کردم
به جان تو که پشیمان شدم، از آن کردن
به فتوی خط تو کآیتی ست در خوبی
[...]
توان به هجر تو آسان وداع جان کردن
ولی وداع تو آسان نمیتوان کردن
بسینه ناوک غم تا بکی روان کردن
چه ذوق رو دهد از آینه نشان کردن
دلا بگلشن حسن معاش می باید
بقدر پایه پرواز آشیان کردن
قفس فراخ اگر گشت گلستان نشود
[...]
ز دور تا بتوان سیر گلستان کردن
به شاخ گل ز ادب نیست آشیان کردن
چو بوی گل ز در بسته می رسد به مشام
چه لازم است تملق به باغبان کردن؟
دل تو نرم به افسون ما کجا گردد؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.