بیک نظر که بر آن مه شب وصال کنم
هزار ساله جفای فلک حلال کنم
نظر بهیچ ندارم ز نعمت دو جهان
مگر نظاره آن حسن و آن جمال کنم
خیال وصل تو با آنکه شد محال مرا
مجال و هم نه اندیشه محال کنم
بزیر پای سمند تو گر دهد دستم
بدست خویش سر خویش پایمال کنم
اگر چه عاشق و مستم چنان نیم مجنون
که نسبت تو سیه چشم با غزال کنم
ز من مجو سر و سامان که من نه آن مستم
که زشت و خوب و بد و نیک را خیال کنم
اگر ز بخت تفال گهی کنم اهلی
نظر بمصحف روی خجسته فال کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به هر چمن که وصال تو را خیال کنم
چون گل به خون جگر رنگ خویش آل کنم
به صد زبان نشود اشتیاق من ظاهر
چو گل به باد صبا گر بیان حال کنم
چنان خیال تو جا کرده است در جانم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.