گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میرزا آقاخان کرمانی

زهی عصر آجامیان سترگ

که جمشید بودی برایشان بزرگ

ازو فرهی یافت کار جهان

که او بد یمه پور ویوانجهان

از آجام مانده عجم یادگار

به آیین جم زنده شد روزگار

کند زند و اوستا بدین زمزمه

که اورمزد گفت سخن با یمه

رهانید قوم خود از زمهریر

که بودند در دشت آری اسیر

بنزد کسی کز خرد آگه است

همانا یمه پور ویوانگه است

خوشا آن شیو نامبردار شاه

که می زیست بر کوهسار سیاه

که دانا کیومرث می خواندش

مگر زنده ی جاودان داندش

همان هورفخشاد ازو شد پدید

که بد نام آن شاه ار پاک شید

تو ای خاک ایران عنبر سرشت

خنک آن که اندر تو بد زردهشت

که ادریس و هرمس بد آن نامدار

به گیتی است حکمت از آن یادگار

ازو فرهی یافت روی زمین

که او بود هوشنگ با داد و دین

ازو ماند آیین جشن سده

پدیدار ازو گشت آتشکده

همان نامه ی آسمانی ازوست

که موبد همی خواندش زند و اوست

پدیدار کرده ره بندگی

مراعات کرده حق زندگی

چه خوش گفت پرویز شاه کیا

چو با قیصر روم زد کیمیا

که ما را ز دین کهن ننگ نیست

به گیتی به از دین هوشنگ نیست

همه راه دادست و آیین مهر

نظر کردن اندر شمار سپهر