گنجور

 
میرزا آقاخان کرمانی

بیامد به تخت کیی یزدگرد

وز آن پس شنیدی که او هم چه کرد

نبد در سرش رای و فرهنگ و هش

همی ساختندش مهان دست خوش

ازو گشت بر باد ملک عجم

همان افسر خسرو و گاه جم

چو دادار باشد به کاری مرید

همه مایه ی آن بیارد پدید

ازین پس سخن طرز دیگر بود

زدستار و محراب و منبر بود

سخن گفت باید زتنزیل و وحی

زمعروف و از منکر و امر و نهی

زقرآن و توحید و وعد و وعید

زجنات عدن و عذاب شدید

ز قطران و تسنیم و ماه معین

زخلد و زجوی می و انگبین

زطوبی و رضوان و غلمان و حور

زاحیای اموات و نشر قبور

ز سلسال و از کوثر و سلسبیل

ز کافور و از چشمه زنجبیل

زکفر وز ایمان و بیم و امید

ز صور سرافیل و بعث جدید

سخن های پیغمبر هاشمی

پر از خرمی ساخت روی زمی

یکی مشت از مردم باربار

که شیر شتر خوردی و سوسمار

زاعجاز او تاج قیصر گرفت

همه ملک کسری سراسر گرفت