گنجور

 
میرزا آقاخان کرمانی

پسر بد مر او را دو فرخنده کام

که پیروز و هرمزدشان بود نام

ز پیروز که بود هرمزد گرد

ولیکن پدر شاهی او را سپرد

کز او دید نرمی و آهستگی

خردمندی و شرم و شایستگی

به هرمزد سپرد تخت و نگین

همان لشکر و گنج ایران زمین

غمی گشت پیروز از کار شاه

سوی شاه هیتالیان جست راه

که قوم فتالیت خوانندشان

هم از هون اسپید دانندشان

چغانی شهی بد فغانیش نام

جهان جوی و با لشگر و نام و کام

بدو داد شمشیر زن سی هزار

به ایران بیاید سوی کارزار

چو هرمزد روی برادر بدید

دلش مهر و پیوند او برگزید

پیاده شد از اسب و بردش نماز

بدو تاج و تخت کئی داد باز