گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میرزا آقاخان کرمانی

چو شد پادشاه بر جهان یزدگرد

مغان را سراسر همه کرد گرد

بدیشان چنین گفت کز بخردی

نبایست هشتن ره ایزدی

گر اندر جهان داد بپرا کنیم

همان به زبیداد گنج آکنیم

بد و نیک چون هر دو می بگذرد

خنک آن که گیتی به بد نسپرد

نباید به مردم بدی پیشه کرد

به نیکی همی باید اندیشه کرد

اگرچه یهود است و ترسا کسی

نباید که آزرده گردد بسی

بکوشیم و پیوسته داد آوریم

مبادا زبیداد یاد آوریم

بزرگان بر او خوانده اند آفرین

که بی تو مبادا کلاه و نگین

در ایام او بود ارکادیوس

به روم اندرون صاحب پیل و کوس

پسر بود او را یکی خردسال

که خواندش تیودوز فرخنده فال

یکی نامه بنوشت نزدیک شاه

سپردش تیودوز و گنج و سپاه

که چون روزگار من آید به سر

تو خوانی تیودوز را چون پسر

چو او مرد شاه جوانمرد گو

بسی نیکویی کرد با شاه نو

کشیشی که بد نام او ماراتاس

سوی شاه آمد زبهر سپاس

بسی آفرین کرد و بنواختش

به نزدیک خود جایگه ساختش

در ایران هر آن کس که ترسا بدی

زنازش سرش مهر فرسا بدی

مغان را به دل آمد از شاه کین

بزه گرش خواندند و ناپاک دین

چو سی سال از شاهیش شد فزون

ز بینی یش بگشود یک روز خون

سوی چشمه سویی گرایید زود

در آن جایگه کرد گیتی درود

یکی کودکش بود با فرو هوش

که بهرام یل کرد نامش سروش

سپردش به دست شه تازیان

که آموزدش راه سود و زیان

چنان گشت بهرام فرخ سرشت

که از هر کسی در هنر برگذشت

به نزدیک منذر همی زیست شاد

نیاورد جز گور و نخجیر یاد