گنجور

 
میرزا آقاخان کرمانی

اکوس اندر آمد به تخت مهی

نشست از برگاه شاهنشهی

ستمکار و بدکار بود آن پسر

همی خواند خود را بنام پدر

به شهنامه اخواست خواند ورا

یکی گرد نوخاست داند ورا

زبانش چنو خنجر تیز بود

بسی تند و چالاک و خونریز بود

همه دوده ی پاک اسفندیار

بکشت و برآورد از ایشان دمار

بسی از بزرگان ایران بکشت

کزایشان سخنها شنیدی درست

در ایام او اهل سیدون و تیر

همان نامور ارتباس دلیر

بشورید و کردند بس سرکشی

زهر سو نمودند لشکرکشی

ز شیپروس و رودس سپاهی دگر

به همراه منتور پرخاش خر

به یاری بر تیریان آمدند

به پیمان سود و زیان آمدند

فرستاد شه آذر و فوسیون

ابا لشگری از ستاره فزون

که سازند بر دشمنان کار سخت

ولیکن دگرگونه گردید بخت

شکست اندر آمد به ایران سپاه

زاندوه لشکر بجوشید شاه