گنجور

 
ادیب الممالک

در طرب آئید مهان مجلس ملی شده باز

سینه سینای جهان طور تجلی شده باز

بیایید بیایید که انده سپری شد

صف باغ و صف راغ پر از حور و پری شد

یارب این مجلس ما خوب شود

شه به چشم همه محبوب شود

بگویید بگویید خلق چاره نمایاد

دل دشمن بدخواه خدا پاره نمایاد

مجلس ما تازه شده، مست به خمیازه شده

کار به شیرازه شد شهر پر آوازه شده

بیارید بیارید زر از کان سیاسی

نگارید نگارید قوانین اساسی

آمده مشروطه ز ره در به رخش باز کنید

پیش وی از عفو گنه طرح سخن ساز کنید

نوازید نوازید که مهمان عزیز است

بیایید بیایید که در فکر گریز است

تار مشروطه به مویی بند است

ترک شوریده به هویی بند است

ببینید بینید وکیلان به کجایند

بخواهید بخواهید که یکبار بیایند

جام عدالت همه شب نوش کن ار معتقدی

گر تو نیایی به طرب می نخوری مستبدی

بنوشید بنوشید که می صاف و رقیق است

بجوشید بجوشید که همرنگ عقیق است

هر که جام از بط مشروطه زند

در شط علم و ادب غوطه زند

از کف جبریل رسد ساغر آزادی ما

صورسرافیل دهد مژده آبادی ما

بریزید بریزید ازین باده پرشور

که شد چشم عزازیل ز گلزار ارم دور

کار دشوار بسی سهل شده

یار نااهل عجب اهل شده

جیش سپهدار عجم از ره قزوین رسدا

ماهچه چتر و علم بر مه و پروین رسدا

بنازید بنازید به اقبال سپاهش

ببازید ببازید دل اندر سر راهش

شادمان باد سپهدار وطن

جاودان باد نگهدار وطن

رو سپهدار بگو از غم و تیمار وطن

زآنکه طبیبی است نکو بر سر بیمار وطن

ببوسید ببوسید سم و نعل سمندش

درآرید درآرید دل و جان به کمندش

خواهد او عافیت خلق خدا

داند او مصلحت شاه و گدا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode