گنجور

 
 
 
خیام

* تَن زن چو به زیرِ فَلَکِ بی‌باکی،

می نوش چو در جهانِ آفت‌ناکی؛

چون اوّل و آخِرت به جز خاکی نیست،

انگار که بر خاک نه‌ای در خاکی.

عطار

ای پاکی تو منزه از هر پاکی

قدوسی تو مقدس از ادراکی

در راه تو صد هزار عالم گردی

در کوی تو صدهزار آدم خاکی

اوحدالدین کرمانی

این ره نبرد مگر به سر ناپاکی

شوخی، شنگی، قلندری، بی باکی

خاکت بر سر حدیث سر چند کنی

آنجا که هزار سر نیرزد خاکی

میرداماد

دل پیش غمت جزیه برد غمناکی

سر باج دهد تا شودت فتراکی

آنروز که شعله ور شود غمزه تو

جان رشوه دهد تا که کند خاشاکی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه