گنجور

 
 
 
خواجه عبدالله انصاری

ای عقل اگر چند شریفی دون شو

وی دل زدلی بگرد و خون شو خون شو

در پرده آن نگار روز افزون شو

بی چشم درآو بی زبان بیرون شو

سنایی

ای عقل اگر چند شریفی دون شو

وی دل زدگی به گرد و خون در خون شو

در پردهٔ آن نگار دیگرگون شو

با دیده درآی و بی زبان بیرون شو

مهستی گنجوی

چون نیست پدید در غمم بیرون شو

ای دیده تو خون گری و ای دل خون شو

ای دل تو نوآموز نه‌ای در غم عشق

حاجت نبود مرا که گویم چون شو

میبدی

ای عقل اگر چند شریفی دون شو

وی دل ز دلی بگرد و خون شو خون شو

در پرده آن نگار روز افزون شو

بی چشم در آ و بی زبان بیرون شو!!

باباافضل کاشانی

ای دل ز غم جهان که گفتت خون شو

یا ساکن عشوه خانهٔ گردون شو

دانی چه کنی چو نیست سامان مُقام

انگار درون نیامدی، بیرون شو

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه