گنجور

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

عنبر زلفی که ماه در چنبر اوست

شیرین سخنی که شهد در شکر اوست

زان چندان بار نامه کاندر سر اوست

فرمانده روزگار فرمانبر اوست

مسعود سعد سلمان

آن را که تو در دلی خرد در سر اوست

وآن را که تو رهبری فلک چاکر اوست

آن را که به بالین تو یک شب سر اوست

سرو و گل و مهر و ماه در بستر اوست

مجیرالدین بیلقانی

شاهی که سعادت و ظفر رهبر اوست

در چشم فلک سرمه ز خاک در اوست

رنجور شد از پای و سزا نیست به رنج

آن پای که سرهای سران چاکر اوست

کمال‌الدین اسماعیل

تیغ تو که مرگ جرعة ساغر اوست

سرچشمة آب نصرت اندر سراوست

رخساره بخون دشمنانت شوید

این نیز نشان پاکی گوهر اوست

فیاض لاهیجی

آه جگر ماست که آتش شرر اوست

مژگان تر ماست که صد ابر تر اوست

زلف تو که چون راهزنان گوشه گرفتست

هر فتنه که در شهر شود زیر سر اوست

بلبل به قفس داشتن امروز روا نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه