گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

نام وی اسحق بن محمد، از علماء مشایخست، صحبت کرده با جنید و عمر و عثمان مکی. شاگرد با یعقوب سوسی٭ ایذ، بمکه بوده و سالها مجاور، و آنجا برفته در سنه ثلثین و ثلثمائه.

شیخ الاسلام گفت: که من یک تن دیده‌ام، که می‌گفت: که من ویرا دیده‌ام «اما مرا یقین نمی‌شود» بایعقوب نهر جوری گفت: که باین کار نرسی، تا بترک علم و عمل و خلق بنه گویی. یعنی بدل و همت از علم و خبر برگذری. نه آنک دست باز داری و عمل از بهر ثواب نکنی یعنی او را نه بآن بی، و در ملا خالی بی بازو. من ترک خدمت را ناتوانم و نه بخود درانم، لکن نه او را نه بآنم، نجیناک من التلف بالتلف.

و قال ابراهیم بن فاتک٭ قال ابویعقوب: الدنیا بحر والآخرة ساحل والمرکب التقوی، والنأس علی سفر. وانشد للنهر جوری:

العلم بی وطاً بالعذر عندک بی

حتی اکتفیت فلم تعدل ولم تلم

اقام علمک لی فاحتج عندک لی

مقام شاهدت عدل غیر متهم

و قالاابویعقوب: مشاهدة الارواح تحقیق، القلوب تعریف و قال: اعرف الناس باللّه اشدهم تحیراً فیه. و قال: من اخذ التوحید بالتفلید فهو عن الطریق بعید.

شیخ الاسلام گفت: شیخ با یعقوب خراط عسقلانی گوید که: در بوالحسین نوری٭ شدم با محبر مرا گفت: ای پسر! می‌خواهی که چیزی نویسی؟ گفتم آری! گفت: بنویس، برمن املا کرد وربدیهه:

محونا ولبثتم سواداً معجماً

بتقویم الفاظ علی اورق جدد

حجبتم بها عن فقه مستنبط النی

الی منتهی لغایات فی سرمد الابد

قهوم بدت من غیبة لعقو لهم

تکاثف امطار هو اطلها مدد

حدانی علی تذکار کم نصح ناصح

اتی کم ترا،یصفحن اوراقکم عدد