دیدم در چهار طاقی ازان گور نشسته، دست بر زانوی خود میزد و با خود چیزی میگفت. فرا شدم سلام کردم، سعدون گفت: و علیکم السلام عطا و من کشف عنک الغطا؟ پس گفت: عطا آن چه قوماند نفخ فی الصور ام بعثر ما فی القبور؟ گفتم: باستسقا آمدهاند، تنگی افتاده است. گفت: تو با ایشان آمدهٔ؟ گفتم: آری. گفت: بقلب سماویام بقلب خاوی؟ گفت: خواهی که من آن ترا بخواهم تا باز گردید. گفتم: خواهم چرا نخواهم گفت: خداوندا! بآن راز دو شینهٔ من بر تو. باران در استاد و گفت: عطا! تا تربند مرو که تا نتربند، نباید شد.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در متن، شخصی به نام سعدون در جایی نشسته و به فکر فرو رفته است. وقتی عطا به او سلام میکند، سعدون پاسخ میدهد و درباره وضعیتی نگرانکننده صحبت میکند. او میپرسد آیا مردم به خاطر بارش باران آمدهاند و عطا تأیید میکند. سعدون میگوید که خداوند را به خاطر باران باید دعا کرد و به عطا توصیه میکند که نباید از جایی دور شود تا باران ببارد. در اینجا تأکید بر اهمیت دعا کردن و درخواست باران به چشم میخورد.
هوش مصنوعی: در یک مکان قدیمی، مردی را دیدم که بر روی گوری نشسته بود، با دست به زانویش میزد و چیزی با خود میگفت. به او سلام کردم، او جواب داد و پرسید چرا آمدهام. گفتم: برای درخواست باران آمدهایم، چون در اینجا کمبود آب داریم. او گفت: آیا تو هم با آنها آمدهای؟ پاسخ دادم: بله. سپس از من پرسید آیا به قلب آسمانی و یا به قلب خالی ایمان داری؟ و افزود که اگر تمایل داری، من میتوانم از خدا بخواهم که شما را به خانهتان برگرداند. به او گفتم که خواهان این هستم. او سپس دعا کرد و گفت: باران بر ما نازل کن و تأکید کرد که تا این باران نیفتد، هیچ چیزی برطرف نخواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.