مبنی وجدتک بالعلوم و وجدها
من ذایجدک بلا وجود یظهر
ایقظتنی بالعلم ثم ترکتنی
حیران فیک ملذذا لاابصر
قد کنت اطرب للوجود مروعا
مالا منک صغیرة قدتنهر
یا غایبا والدهر یبرز عزه
طورا یغیبنی و طورا احضر
فنی الوجود بشاهد مشهودة
یفنی الوجود و کل معنی یخطر
طرحتنی فیبحر قدسک ساحباً
ابغیک منک بلا وجود یظهر
شیخ الاسلام گفت: کی جنید را گفتند، که این علم از کجا میگوئی؟ گفت: ار از کجا بودی پرسیدی. سئل الجنید٭ عن النهایة فقال الرجوع الی البدایه.
سهل تستری٭ که میبرفت از دنیا گفت: هیچکس مانده است که ازین علوم سخن گوید؟ گفت: جوان نیست ببغداد جنید میخوانند. وی گفت: جنید برخاست یعنی پدید آمد؟ گفتند: آری سهل سجود شکر کرد و جان بداد.
جنید گوید: هفت ساله بودم، پیش حلقهٔ سری سقطی ٭ فرا دوستم در بازی، مرا باز خواند، سلام کردم، وی سخن میگفت، تنگ بایستاده بود، مرا گفت: ای پسر! شکر چیست، توکل چه بود؟ گفتم: کی عطاء وی در معصیت بکار نبری. سری گفت: روز بود که نصیب تو از اللّه، نصیب زبان تو بود.
شیخ الاسلام گفت: که بوبکر نصر قبانی ٭ مرا گفت، که بوعمرو اکاف ٭ گفت مرا باردن، که جنید گفت: که تصوف آنست که ساعتی بنشینی باللّه بیتیمار. شیخ الاسلام گفت کی بیتیمار چه بود؟ یافت بیجستن بود
و دیدن بیهسکیدن «نگریستن» که بیننده در دیدار علتست جنید گوید: استغراق الوجد فی العلم خیر من استغراق العلم فی الوجد فرا گفتند: نفس چیست؟ گفت: صدف نور، صدفی است نور در و پیوند جنید گفت:که موافقت با یاران مه از شفقت.
شیخ الاسلام گفت: که طاعت داری مه از حرمت داری.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.