گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

کنیت اوابو عمرو است، مرد بزرگ بوده، جنید باو می‌شد وی بغدادیست.

شیخ بوالعباس نهاوندی٭ گوید: که استاد من گفت جعفر خلدی٭ که چند روز برآمد که شیخ بوعمر و حماد قرشی ندیده بودیم، بدر سرای وی شدیم، او نبود بنشستیم تا درامد، در حجره شدیم، وی بیرون آمده بود، که چیزی خوردنی نداشته بود، مقنع از سر اهل بار کرده بود و بچیز بداده درآورد، و به پیش قوم نهاد. مردی درآمد، سی دینار درآورد، او را می‌داد، وی می‌پیچید، آخر سوگند خورد و نه پذیرفت! اهل او از خانه گفت: امروز مقنعهٔ من فروخته است، نگر که چه می‌کند!

جعفر خلدی گوید:که با جنید شدم، او را باز گفتم جنید او را بخواند گفت: علم آن با من بگو! گفت: ببازار شدم و آن مقنع دلال را دادم فازو گشت و بفروخت. آواز شنیدم کی گفتند: بهر ما را کردی، جواب آن بتوایذ آن سی دنیار جواب آن بود، ازان بنه پذیرفتم جنید او را گفت: اصبت. شیخ الاسلام گفت: نگر که بپاداش غره نگردید.