بخش ۱۶۹ - و من طبقة السادسة ایضاً ابوالمظفر الترمذی رحمه اللّه
شیخ الاسلام گفت: کی نام وی حبال بن احمد است امام حنبلی مذهب بود بترمذ مذکری کردی. شیخ وقت خویش بود و خضر در مجلس وی میبودی که وی سخن میگفتی شاگرد محمد حامد واشگردی بود، شاگرد بوبکر وراق٭ و پیر و استاد پیر شیخ الاسلام بود و او را سخن بسیارست و حکایات نیکو در معاملت و زهد و ورع و تقوی. شیخ الاسلام گفت: که بوالمظفر ترمذی و استاد وی محمد حامد و استاد وی بوبکر وراق ترمذی مگس از خود باز نمیکردند بوبکر وراق گوید که بامسلمانی نشسته بی مگس از خود باز مکن که از تو برخیزد برو نشیند، پیدا میشود که آن وقت میباز نکردند کی برو نشسته. اللّه شغل ایشان ویرا کفایت کرده بود بآن نیت نیکو. شیخ الاسلام گفت: کی پدر من گفت: که امیرجهٔ سفال فروش، کژدم از دکان برداشتی وبباره بردی «و آنجا» بگذاشتی.
شیخ الاسلام گفت: کی پدر من هم هیچ جانوری نکشتی و ان مذهب ابدال بود و ایشان از ابدال بودند و اهل کرامات. مردی وقتی خوش گشت، فرشتهٔ خود را دید، ویرا گفت: چه باید کرد تا مردم شما را بیند؟ گفت: هیچ جانور نباید آزرد، این «مرد هیچ» جانور نمیآزرد فریشته میدید. روزی مورچهٔ ویرا بگزید، لیته در وی زد لیته بجامه باز داد، تا آن مورچه بیفتاد، پس آن هرگز فرشته ندید.
شیخ الاسلام گفت: وقتی امیرجهٔ سفال فروش بر در دکان بود یکی فراد کان وی شد، ساعتی بنشست، عجوزی فراز آمد گفت: هین ای زراق! فلانکس برفت به جنازه نمیآیی؟ و برفت امیرجه در پیش دکان ویرا ندید. ساعتی وی بیرون آمد آن مرد ویرا گفت: کجا بودی؟ گفت در پیش دکان. گفت: من درآمدم ترا ندیدم گفت: آن عجوز دیدی که فراز آمد گفت: فلانکس برفت به یمن یکی برفته بود، بشدم و نماز بر جنازه کردم و باز آمدم، این در راه افتاده بود برگرفتم، خواهی؟ پارهٔ جزع یمانی بود.
هم وی گوید: که وقتی به بلخ گذشتم در هواقبهٔ بسته بودند برقبه خنیاگری چیزی میزد، و این بیت میگفت:
همچون علم شیری پر کرده زیاد
گوئی عشقم و سیم نتوانم داد
من آن را یاد گرفتم. وقتی یکی فراوی گفت: که این قرابها و غلاف ارمن میفروشی. دانی که آن چه میکنند؟ وی گفت: تو پس آن برو، تا بکجا میبرند و چه میکنند؟
شیخ الاسلام گفت: پسر وی دیده بود، و شریف حمزهٔ عقیلی هروی بوده به بلخ بودی مقیم برباط کروان کان خداوند کرامات بود و صحبتدار خضر بود. و مستجاب الدعوه و پیر شیخ الاسلام بود و یاران داشت جماعت همه سادات بودند و خداوندان کرامات: چون پیر پارسی و عبدالملک اسکاف و بوالقاسم حنانه. و حسن طبری و عارف عیار و پدر وی شیخ الاسلام بومنصور محمدبن علی الانصاری رحمهم اللّه.
شیخ الاسلام گفت: که پدر من گفت، کی بوالمظفر ترمذی گفت:هر کی بجای تو نیکوئی کرد ترا بستهٔ خود کرد. و هر که با تو جفأ کرد، ترا رستهٔ خود کرد، رسته به از بسته.
شیخ الاسلام گفت: کی در آسمان و زمین از هر که زسته بود سود کنی «که با» ملک بسته بیسود کنی پیر حکایت کرد ما را که پیری گفت مرا کی محمد عبداللّه گازر بابتداء ارادت بایست سفر خاست برخاست به نشاپور رفت. روزی در مسجد رفته بود، پیری درامد بابها ویرا گفت: کجا میشوی؟ گفت: به سفر گفت: چیزی «معلوم» داری؟ گفت: نه گفت: پس چگونه کنی؟ گفت: ضرورت می خواهم گفت: کرا دوستر داری؟ «ازین دو تن» آنک ترا چیزی دهد، یا آنک ندهد؟ گفت نه آنک مرا چیزی دهد، گفت: هنوز نامدهٔ! او را دوست باید داشت که ترا چیزی ندهد، ترازو با خود میخواند، یعنی دل تو باو گراید. و آنک ترا چیزی بدهد ترا باو میفرستد. پس نه این را ازوی دوستتر باید داشت، که ترا از خود آواره می کند. باز گردم تا خود را برین راست کنم. پای افزار در پای کرد و آمد بهری، و پس آن بود آنچ بو همان گفت که آن پیر گفت بنشاپور: که پیر معتمر قهندزی ایذر آمد گفت: گرد جهان بگشتم، نه رستهٔ دیدم و نه خود رستم.
شیخ الاسلام گفت: کی عارف عیار ببلخ بود از باران شریف در خیبر برکند وبستد، یاری اللّه فرا من دهید، و مشاهدهٔ مصطفی و ذوالفقار، ارمن کوه قاف بنه کنم برمن تاوان است.
شیخ الاسلام گفت: که این نه نقص است در علی، که باین گواهیست علی را بآن سه چیز.
و بوالحسین سال به را شیخ الشیوخ میخواندند بشیر از بوده سید و یگانهٔ وقت در روزگار خود. پیر پیر عباس بود، و عمران تلتی بخانهٔ وی آمدی، و مشایخ جهان بخانه وی آمدندی.
شیخ الاسلام گفت: که ابراهیم بیمهمان چیزی نخوردی طریق ابرهیم بود مهمان خانه، ویرا ابوالضیفان میخواندند.
و شیخ عمو گفت: که نخاوندی دیگ پختی تا مهمان نبودی. و شیخ عباس «فقیر» هروی گفت: که عمران تلتی چیزی نخوردی بروز بیمهمان. چون مهمان رسیدی بازو خوردی، و چون نرسیدی روزه داشتی. روزی نزدیک نماز شام رسیده بود آفتاب زردی بگاه کسی نرسیده وی نیت روزه کرد، تا آفتاب زرد بیگاه مهمان در رسید، و وی را بحدیث فرا میداشت تا روزهٔ من تمام شود کی بیگاه بود. آن شب حق تعالی را بخواب دید اللّه تعالی باوی گفت: عمران! تو با ما عادت داشتی نیکو، ما با تو سنتی داشتیم نیکو، تو عادت خود بدل کردی، ما نیز سنت خود «باتو» بدل کردیم. بیدار شد رنجه و اندیشهمند. و تلت ده است بنزدیک مصر. بس برنیامد که آن مصری یعنی والی کس فرستاد بآن ده بشمار کردن. و آن ده تلت همه ملک عمران بود، آن کس عامل که بوی فرستاده بود ترسا بود، بروی زور کرد، و وی را از انجا بکند، و ویرا ببایست گریخت.
شیخ الاسلام گفت: که شیخ عباس گفت مرا بشیراز بودم، پیش شیخ بوالحسین سالبه در خانگاه که یکی درآمد ما ندانستیم و نشناختیم کی وی کیست؟ شیخ بوالحسین دروی نگریست گفت: عمران توئی؟ گفت: بلی. شیخ برخاست برپای، باستقبال وی باز شد، وویرا در برگرفت باز برد و بنشاند، خجونده دید کی در چشم وی میرفت شیخ گفت ویرا: این چه بود که در تست میدوند؟گفت: وفی شیء «و در من چیز است» ازان بیخبر بود. عباس گفت،که شیخ مرا گفت: هروی زود ویرا بگرمابه بر، ببردم و شیخ جامهٔ تن خویش بیرون کرد، و بگرمابه فرستاد. چون فارغ شد، بیرون آمد و جامهٔ شیخ دروی پوشیدم. آمدیم تا خانقاه. آن شب دعوة شاختند بشکوه، که شیخ الشیوخ بوالحسین سال به بخانهٔ وی بسیار بوده بود، که هر سال همه مشایخ یکراه بخانهٔ وی امدندی بمصر، بآن ده تلت و وی دعوتی کردی دعوت جمع شیخ گفت: باری! یک چند بنزدیک من باشد تا مگر بآن خدمتها که وی کرده، بلختی قیام نمایم چون دیگر روز بود بامداد عمران پای افزار خواست. شیخ گفت: بروی؟ گفت: بروم. شیخ رنجه شد. گفت: روزی چند باری بنشین تا براسایی! گفت: بروم من مردی معاتیم، نباید که در من تنعم بیند نه پسندد، بروم سر بمحنت خود باز نهم تا خود چه بود؟ شیخ عباس گفت: که پس ازان ویرا در مصر یافتند در ویرانی مرده، و هوش یک گوش وی بخورده.
شیخ الاسلام گفت: که شیخ بوالحسین سال به گفت: که هر کی عشرت از صحبت باز نداند او نه صوفیست. عشرت وقتیست و صحبت جاویدی وقتی بوالحسین سال به، فرا خادم گفت: چه میسازی درویشانرا؟ گفت: حلوا پانیذ گفت: درویشانرا میپانیذ حلوا کنی، جز از شکر مساز، و در خدمت کردن درویشان ومراعات کردن ایشان ویرا عجایبهاست
شیخ الاسلام گفت: که بوالحسین مرورودی خانه وی حصار بود، شیخ اهل سنت را ابوسعد بوحمد را چند بار متواری بخانه وی بوده و بوالحسین شبلی٭ دیده بود، وی گفت که شبلی را پرسیدند: که اکرم الاکرمین که بود؟ گفت: او بود که وقتی گناه کسی را بیامرزیده بود، هرگر کس بران گناه عذاب نکند که این گناهست، که من فلان دوست و رهی را بیامرزیدهام
شیخ الاسلام گفت: که فرداوی شادروان گرم باز گسترد، گناه اولین و آخرین کم گردد:
شیخ الاسلام گفت: کی حسین شماخ صفار بوده حافظ در جای مغوار خواجه یحیی و بوالفضل «بوسعد» و بوعثمان قرشی و اسحق حافظ از وی حدیث داشتند. این حسین گوید: که پیش شبلی بودم و بوعبداللّه بیاع حافظ گوید کی بوعبداللّه بود هل عصمی گفت بنشاپور: که پیش شبلی بودم «هر دو تن گویند»: که مردی پرسید شبلی را که مردی سماع میکند، و نداند که چه میشنود، و خوش میگردد «آن چیست؟» جواب داد باین ابیات:
رب و رقاء هتوف بالضحی
ذات شجو صدحت فی فتن
فکائی ربما ارقها
و بکاها ربما ارقنی
و لقد اشکوا فما افهمها
و لقد تشکوا فما تفهمی
غیر انی بالجوی اعرفها
و هی ایضاً بالجوی تعرفنی
ذکرت الفاً و دهراً صالحاً
فبکت شجواً فها جت شجنی
«شیخ الاسلام گفت: که این ابیات مجنون راست نه شبلی را. اما وی انشا کرد،» شیخ الاسلام گفت: که پدر من گفت، که بوالمظفر ترمذی گفت، که این الخراسانی گفت عبدالرحمن، که شبلی٭ مرا گفت: یا خراسانی هل رایت غیر الشبلی احداً یقول اللّه قط. فقلت و مارایت الشبلی یوماً یقول اللّه. قال فخر الشبلی مغتشیاً علیه.
عبدالرحمن خراسانی گوید: که مردی آمد بشبلی، در سرای بود شبلی، فرا درآمد، سر برهنه و پای برهنه گفت: که میخواهی؟ گفت: شبلی را «شبلی» گفت: نشنودی مات کافراً فلا رحم اللّه.
شیخ الاسلام گفت: که نفس را میگفت. شیخ الاسلام گفت: بوحاتم رازی مرا گفت، که زید عبداللّه اصبهانی گفت، کی مردی گفت شبلی را: که طریق با او مرا صفت کن. گفت: طلب طریق گذار بر طریقی. شیخ الاسلام گفت:
که بایست این طریق خود طریقست طریق شرکست
شیخ الاسلام گفت: که بونصر ازهری گوید: توفی بومنصور الازهری فی ربیع الاول سنه سبع و ثلثین وثلثمائه. امام جهان گفت: که در بغداد شدم مهرگان بود بغداد آراسته بودند.شبلی میآمد. دست بر دست میزد و میگفت:
للناس عید و مهرجان
و انت عیدی و مهرجانی
بوسعد مالینی گوید: که بوالعباس گفت محمد «بن» ابراهیم الحربی بحربیه بغداد، که شبلی گفت: من انس بالمال خبل و من انس بالناس عزل، و من انس بالعمل شغل، و من انس باللّه وصل.
ابونجم گوید، هلال بن احمد بن یوسف البردعی: که «از» شبلی پرسیدند که توکل چیست؟ گفت الخروج من المعلوم و ترک الشوق الی المعدوم، والقیام مع اللّه بلا حظ، و کل لایح یلوح له کان اللّه عز وجل حسب بذلک اللایح.
بوالقاسم گوید حسن بن احمد البغدادی که از شبلی پرسیدند که تصوف چیست؟ گفت: محو البشریة و تعظیم الربانیه.
شیخ الاسلام گفت، که ابن باکوی گفت، که عبدالوهاب بن احمد الاباری گفت بکوفه که از شبلی شنیدم که گفت: شهدت ارباب التوحید من اصحابنا ستة النفس. الجنید و رویم والجریری و ابن عطا، و ابن مسروق و الکتانی٭ مروا علی بیتی و لم اعطهم من التوحید ذرة.
شیخ الاسلام گفت: که ابن باکوی گفت، که علی بن محمد بن قزوینی گفت: که قناد گفت: کی از رویم٭ پرسیدند: که تصوف چیست؟ گفت:
الوقوف علی البساط و ترک الانبساط والصبر علی السیاط حتی تجوز علی الصراط.
و هم ابن باکوی٭ گفت: که محمد بن الفارس «»الفارسی بصری گفت: که از رویم پرسیدند که تصوف چیست؟ گفت: ترک التفاضل بین الشیئین و هم باین استاد عبداللّه بن محمد الدینوری گوید، که از رویم شنیدم که گفت:
مکثت عشرین سنة لا یعرض فی سری ذکر الاکل حتی یحضر محمد بن زبرقان گوید، که بوعلی رودباری گفت که الطرف: طهارة الضمایر، والحیا خوف السرایر و حسین بن احمد الفارسی گوید، که بوعلی رودباری٭ گفت: علامة اعراض اللّه عن العبدان یشغله بما لا ینفعه. بوجعفر گوید، محمد بن احمد للنجار که بوعلی رودباری گفت:
ما لم تخرج من کلیتک لم تدخل فی حد المحبة «و بوالحسین» گوید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام درباره حبال بن احمد، امام حنبلی مذهب میگوید که او در ترمذ حضور داشته و از بزرگان زمان خود بوده است. او شاگردان مشایخی نظیر محمد حامد و بوبکر وراق را داشته و خود نیز در زهد و ورع و تقوی مشهور بوده است. حکایتهایی از آخرین زندگی او و ارتباطش با جانوران و رفتار با مردم نقل میشود. بهویژه اشاره میشود که او هیچ جانوری را آزار نمیداد و مورد توجه فرشتگان و اهل کرامت بود.
در داستانهای دیگر، به چالشهای زندگی روحانی اشاره میشود، از جمله مسائلی درباره ارادت و نیکی در ارتباط با دیگران. همچنین، ارتباطات عارفان و مشایخ و تفکر در توکل به خداوند و تصوف بررسی میشود. نظرات متفاوت درباره تصوف نیز ابراز شده و تأکید میشود که عشق به خداوند و توجه به معنویات از نکات کلیدی این مکتب است.
در کل، متن نشاندهنده زندگی مشایخ و عارفان اسلامی، ارزشهای انسانی و روحانی، و تجربیات آنها در جستوجوی حقیقت و معنویت است.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: نام او حبال بن احمد بود و او امام مذهب حنبلی بود که در ترمذ مشهور است. شیخ در زمان خویش، مردی عاقل و زیرک بود و در محفل او خضر حضور داشت. او به سخن میگفت و شاگردانش، از جمله محمد حامد و واشگردی، در کنار او بودند. همچنین، او شاگرد بوبکر وراق و استاد شیخ الاسلام بود و از او حکایات زیادی درباره رفتار نیک، زهد، ورع و تقوی نقل میکند. شیخ الاسلام ادامه داد که بوالمظفر ترمذی و استاد او محمد حامد و استاد آنها بوبکر وراق، هیچگاه از خود حتی مگسی را دور نمیکردند. بوبکر وراق میگفت که اگر با مسلمانان نشسته باشید، نباید مگسی را از خود دور کنید، زیرا ممکن است برود و در جای دیگری بنشیند. او تأکید میکرد که در آن زمان کسی مگسی را از خود دور نمیکرد. خداوند روزی آنها را به خاطر نیت نیکشان کفایت کرده بود. در ادامه، شیخ الاسلام گفت: پدر من روایت میکرد که امیرجه، سفال فروش، کژدمی را از دکان برداشت و به جایی برد و آنجا گذاشت.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که پدر او هرگز به هیچ حیوانی آزار نمیرساند و او در زمره ابدال بود و ابدال همواره اهل کرامات و معجزات بودند. یک روز مردی در حال خوشحالی، فرشتهاش را دید و از او پرسید: «چه کاری باید انجام دهم تا مردم شما را ببینند؟» فرشته پاسخ داد: «هیچ حیوانی نباید مورد آزار قرار گیرد. این مرد هرگز به هیچ حیوانی آزار نمیرساند و من او را میبینم.» یک روز مورچهای او را نیش زد و او بیاختیار به مورچه ضربهای زد که باعث افتادن آن شد. پس از آن، دیگر فرشتهای را ندید.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام در داستانی میگوید: زمانی که فروشنده سفال در درب دکانش نشسته بود، یکی از افراد به او نزدیک شد و دقایقی را در آنجا گذراند. ناگهان یک زن سالخورده به او نزدیک شد و پرسید: "ای آقا! آیا فلانی که فوت کرده است را نمیبینی؟" سپس فروشنده به سمت دکان آن فرد رفت اما او را نیافت. بعد از مدت کوتاهی، آن مرد از او پرسید: "کجا بودی؟" او پاسخ داد: "در دکان بودم." مرد گفت: "من به دکان آمدم اما تو را ندیدم." او توضیح داد: "زن سالخوردهای که آمد گفت فلانی به یمن رفته و من در مراسم تشییع جنازه شرکت کردم و بعد برگشتم. در راه، این پاره ای از لباس یمنی را پیدا کردم و برداشتم، آیا میخواهی؟"
هوش مصنوعی: او میگوید: زمانی که به بلخ رسیدم، در جایی بسته، شخصی مشغول نواختن موسیقی بود و این شعر را میخواند:
هوش مصنوعی: من مانند علم و آگاهی، به طور کامل و فراوان احساس عشق را در دل دارم و هرچند که نمیتوانم به تو هدیهای از جنس عشق بدهم، اما عشقم به تو بسیار عمیق و بزرگ است.
هوش مصنوعی: من آن را فهمیدم. وقتی کسی گفت که این قرابها و غلافهای ارمنی را میفروشد، پرسیدم که آنها چه کار میکنند. او پاسخ داد که تو برو و ببین آنها را کجا میبرند و چه کاری با آنها انجام میدهند.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام میفرمود که پسرش فردی را دیده که شریفی به نام حمزه عقیلی هروی در بلخ زندگی میکرد و دارای کرامات و ارتباط با خضر نبی بود. او دعایش مستجاب میشد و استاد شیخ الاسلام محسوب میشد و همراهانش نیز همگی از سادات و آفریدگان کرامت بودند. از جمله آن افراد میتوان به پیر پارسی، عبدالملک اسکاف و بوالقاسم حنانه اشاره کرد. همچنین حسن طبری، عارف عیار و پدر شیخ الاسلام که منصور محمد بن علی انصاری بودند نیز در میان آن یاران قرار داشتند.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام نقل میکند که پدرش به او گفت: کی بوالمظفر ترمذی گفته است: هر کسی که به جای تو نیکی کند، تو را وابسته به خود میکند. و هر کسی که با تو بدی کند، تو را آزاد میکند. آزادی بهتر از وابستگی است.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: اگر در آسمان و زمین از هر که زنده است بهرهمند شوی، بهتر است که با کسی ارتباط برقرار کنی که سودی برای تو نداشته باشد. پیر حکایتی را برای ما نقل کرد که مردی سالخورده به نام محمد عبدالله گازر قصد داشت سفری کند و به نشاپور رفت. یک روز در مسجد بود که مردی سالخورده به او نزدیک شد و از او پرسید: کجا میروی؟ او پاسخ داد: به سفر. آن پیر پرسید: آیا چیزی میدانی؟ و او گفت: نه. پیر گفت: پس چطور این سفر را ادامه میدهی؟ مرد گفت: به خاطر نیازم. پیر دوباره پرسید: کدام یک را بیشتر دوست داری؟ آیا کسی که به تو چیزی بدهد یا کسی که چیزی ندهد؟ مرد پاسخ داد: نه، کسی که به من چیزی بدهد. پیر گفت: او هنوز نیامده است! دوست واقعی کسی است که به تو چیزی ندهد، او دل تو را به سوی خود جلب میکند. و کسی که به تو چیزی بدهد، تو را از خود دور میکند. پس باید به خودت برگردی و درست عمل کنی. مرد پا برهنه به خانه برگشت و پس از آن به آنچه پیر گفته بود عمل کرد: او گفت که پیر معتمر قهندزی نیز آمده و گفته بود: در دنیا سفر کردم و نه رستگار شدم و نه خود را رستم یافتم.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: زمانی که عارف معروف در بلخ از باران نیکو در خیبر بهرهمند شد و آن را جمعآوری کرد، از خداوند یاری خواست. او همچنین بیان کرد که دیدار با پیامبر و شمشیر ذوالفقار برای او همچون باری سنگین است که بر دوش او قرار دارد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: این موضوع نه دلیلی بر نقص علی است، بلکه نشانی از بزرگی او در آن سه ویژگی میباشد.
هوش مصنوعی: بوالحسین را به عنوان شیخ شیوخ میشناختند و او در زمان خود فردی برجسته و منحصربهفرد بود. پیر عباس، فردی سالخورده و عالم، بود و عمران تلتی به منزل او آمد و مشایخ و بزرگان دیگر نیز به خانه او رفت و آمد داشتند.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که ابراهیم هیچ چیزی بدون مهمان نمیخورد و او به مهماننوازی معروف بود و مهمانان را با نام ویژهای خطاب میکرد.
هوش مصنوعی: شیخ عمو گفت که تو در دو راهی قرار داری: در حالی که مهمان نداری، غذا پختهای. و شیخ عباس هروی هم اضافه کرد که عمران در روز بیمهمان چیزی نخورده است. وقتی مهمان به خانهاش رسید، شروع به غذا خوردن کرد و وقتی که مهمان نبود، روزه داشت. یک روز نزدیک نماز شام، آفتاب در حال غروب بود و مهمانی نیامده بود، بنابراین نیت روزه کرد. اما به محض این که آفتاب غروب کرد، مهمان وارد شد و او تلاش میکرد تا روزهاش را کامل کند، زیرا مهمان به موقع نرسیده بود. آن شب خدا را در خواب دید و خدا به او گفت: عمران! تو همیشه با ما رفتار خوبی داشتی و ما هم نسبت به تو سنت خوبی داشتیم. اما تو عادت خود را تغییر دادهای و ما هم سنت خود را نسبت به تو تغییر دادیم. او از خواب بیدار شد و دچار تردید و اندیشه شد. تلت ده، نزدیک مصر واقع شده بود و به سرعت از آنجا برای شمارش مردم فرستاده شد. ده تلت همه ملک عمران بود و عامل فرستاده شده که از او خواسته بودند، مسیحی بود و به او فشار آورد تا او را از آنجا بیرون کند و او ناچار شد فرار کند.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام نقل میکند که شیخ عباس گفته است که زمانی در شیراز بود و به خانقاه شیخ بوالحسین سالبه رفته بود. در آنجا فردی وارد شد که هیچکس نمیدانست کیست. شیخ بوالحسین نگاهی به او انداخت و گفت: "عمران تویی؟" و او پاسخ داد: "بله." سپس شیخ برای استقبال از او بلند شد، او را در آغوش گرفت و نشاند. زمانی که شیخ متوجه شد که در چشم عمران اشک میچکد، از او پرسید: "این چه چیزی است که در دل تو میجوشد؟" عمران گفت که از آن بیمار است و از این موضوع بیخبر بوده است. شیخ عباس ادامه میدهد که بعد از آن، شیخ به عمران گفت که او را به گرمابه ببرد، و شیخ جامهاش را درآورد و برای عمران به گرمابه فرستاد. وقتی عمران از گرمابه بیرون آمد و لباسهای شیخ را پوشید، به خانقاه بازگشتند. آن شب دعوتی با شکوه ترتیب داده شده بود زیرا شیخ بوالحسین سالانه مهمانیهایی برای مشایخ ترتیب میداد. او از شیخ خواست که بماند تا بتواند انتقامی در برابر خدماتی که بوالحسین انجام داده، بگیرد. روز بعد، صبح عمران خواست برود و شیخ گفت که چند روز باید بمانی. اما عمران تأکید کرد که او فردی سادهزیست است و نمیخواهد در آسایش بماند و به زحمتهای خود ادامه دهد. در نهایت، پس از مدتی، شیخ عباس گفت که بعداً عمران را در مصر پیدا کردند که در حال ویرانی مرده بود و تنها یک گوش او خورده شده بود.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که شیخ بوالحسین سال به گفته است که هر کسی که از لذتهای صحبت و گفتگو بیخبر باشد، او صوفی واقعی نیست. لذت زمانی است که صحبت جاودانه برقرار باشد. بوالحسین سال به به خادم خود گفت: برای درویشان چه میسازی؟ خادم پاسخ داد: حلوا درست میکنم. بوالحسین گفت: برای درویشان حلوا میپزی، اما جز از شکر چیزی دیگر نریز و در خدمت به درویشان و رعایت حال آنان، کارهای شگفتانگیزی نهفته است.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: بوالحسین مرورودی، خانهاش دیواری داشت و شیخ اهل سنت، ابوسعد بوحمد، چند بار به خانه او پناه آورده بود. بوالحسین شبلی را دیده بود و از او پرسیدند: «اکرم الاکرمین کیست؟» او پاسخ داد: «او کسی بود که وقتی گناه فردی را میبخشید، هیچکس را به خاطر آن گناه مجازات نمیکرد، زیرا من فلان دوست و راهنما را بخشیدهام.»
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: فرداوی شادروان در کنار ما خواهد بود و گناهان از ابتدا تا انتها کاهش خواهد یافت.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: حسین صفار، حافظی بوده است که از خواجهی یحیی، بوالفضل «بوسعد»، بوعثمان قرشی و اسحاق حافظ روایتهایی داشته است. حسین میگوید که نزد شبلی بودم و بوعبدالله بیاع نیز صحبت میکرد که بوعبدالله از شخصی به نام قبل از شبلی پرسید که اگر کسی در حال سماع باشد و نداند چه میشنود و از این حالت خوشحال باشد، آن چه معنا دارد؟ شبلی در پاسخ، ابیاتی را ارائه داد.
هوش مصنوعی: پرندگان در صبح زود با صدای دلنواز خود آواز میخوانند و در دل خود احساسی عمیق و رنجیده دارند که در میان چالشها و فتنهها به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: شاید فکر کردن به او مرا به گریه بیندازد و گاهی هم یاد او باعث شده که خودم اشک بریزم.
هوش مصنوعی: آنها شکایت کردند، اما من نتوانستم دردشان را درک کنم؛ و بارها ناله کردند، اما من نتوانستم معانی سخنانشان را بفهمم.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق، آن را میشناسم و آن نیز از طریق عشق، مرا میشناسد.
هوش مصنوعی: در تمام طول زندگیام، تو را با یاد خوب و دلنوازت گفتم و این یاد من را به شدت غمگین کرده است.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که این اشعار از مجنون صحیح است، نه از شبلی. اما وی این را خود نوشت. همچنین شیخ الاسلام ادامه داد که پدرش به او گفت که بوالمظفر ترمذی نقل کرده است که الخراسانی اینگونه گفته است: عبدالرحمن، که شبلی به من گفت: آیا غیر از شبلی کسی را دیدهای که بگوید خدا هست؟ من پاسخ دادم که هرگز شبلی را ندیدهام که بگوید خدا هست. سپس شبلی به حالت غش فرو رفت.
هوش مصنوعی: عبدالرحمن خراسانی میگوید: مردی به خانهی شبلی آمد. شبلی در آنجا بود. آن مرد با سر و پای برهنه وارد شد و از او پرسید: چه میخواهی؟ او پاسخ داد: ما به شبلی نیاز داریم. مرد گفت: آیا نشنیدی که او چه میگوید؟ پس خداوند را از او بیرحم کن.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت که نفس را به او میگفت. او همچنین اشاره کرد که بوحاتم رازی به او گفت که زید عبداللّه اصبهانی گفته است. مردی به شبلی گفت: "راه خود را برای من توصیف کن." شبلی پاسخ داد: "برای پیداکردن راه، باید از روی راهی عبور کنی." شیخ الاسلام نیز به این موضوع اشاره کرد.
هوش مصنوعی: این راهی که در پیش گرفتهای، در واقع راهی است که به کفر میانجامد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام فرمود: بونصر ازهری میگوید: بومنسور الازهری در ماه ربیع الاول سال ۳۳۷ هجری قمری وفات یافت. امام جهان میفرماید: من در بغداد بودم و آنجا جشن مهرگان برپا بود. شبلی در آنجا میآمد و دستهایش را به هم میزد و میگفت:
هوش مصنوعی: برای مردم عید و جشنهایی وجود دارد، اما تو خود عید و جشن من هستی.
هوش مصنوعی: بوسعد مالینی میگوید که بوالعباس به محمد بن ابراهیم جنگی در بغداد گفت: شبلی بیان کرده است که من اگر به پول علاقهمند باشم، دیوانه میشوم و اگر به مردم وابسته باشم، از آنها دور میشوم. اگر به کار مشغول باشم، نگران میشوم و اگر به خدا وابسته باشم، به او نزدیک میشوم.
هوش مصنوعی: از شبلی پرسیدند توکل چیست؟ او پاسخ داد: توکل یعنی خروج از آنچه معلوم است و ترک شوق به آنچه موجود نیست، و ایستادن با خداوند بدون انتظار یا سهم خود. هر نوری که به او نمایان شود، خداوند عزوجل به آن نگریسته است.
هوش مصنوعی: بوالقاسم نقل میکند که حسن بن احمد بغدادی از شبلی پرسیدند که تصوف چیست؟ او پاسخ داد: محو انسانیت و بزرگداشت الهیت.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام نقل میکند که ابن باکوی از عبدالوهاب بن احمد الاباری در کوفه شنیده که شبلی گفته است: من شش نفر از پیشوایان توحید از اصحاب خود را شاهد بودم: جنید، رویم، جریری، ابن عطا، ابن مسروق و کتانی. آنها به خانه من گذر کردند و من حتی یک ذره از توحید را به آنها ندادم.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که ابن باکویی نقل کرده است که علی بن محمد بن قزوینی گفت: قناد گفت: از من پرسیدند که تصوف چیست؟ من پاسخ دادم:
هوش مصنوعی: ایستادن بر روی فرش و کنار گذاشتن آسایش و صبر کردن در برابر سختیها تا اینکه بر صراط عبور کنی.
هوش مصنوعی: ابن باکوی گفت که محمد بن الفارس بصری توضیح داد که وقتی از او پرسیدند تصوف چیست، او پاسخ داد که تصوف، ترک تمایز قائل شدن بین دو چیز است. همچنین، او از استادش عبد الله بن محمد دینوری نقل کرد که از او شنیده که چنین چیزی را بیان کرده است.
هوش مصنوعی: به مدت بیست سال، هیچگاه در فکرم به موضوع غذا فکر نکردم تا اینکه محمد بن زبرقان حاضر شد. او گفت که بوعلی رودباری اظهار کرده که پاکی دلها نشانهای از طهارت است و ترس از اسرار درون علامتی از حیاست. حسین بن احمد فارسی نیز نقل میکند که بوعلی رودباری گفت: نشانه غفلت خداوند از بنده این است که او را به اموری مشغول کند که برایش فایدهای ندارد. بوجعفر هم گفت که محمد بن احمد نَجّار گفته است: بوعلی رودباری این جمله را نیز بیان کرده است.
هوش مصنوعی: چیزی که از وجود تو خارج نشده، به مرز عشق وارد نمیشود. "و به حق حسین" میگوید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.