گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

شیخ الاسلام گفت: که نام وی محمد بن داود الدمشقی بود و گویند که باصل دینوری بود اما بشام نشست عمر وی صدو بیست بکشید. از اقران بوعلی رودباری بوده و جز ازو، که عمر وی بکشید بصد سال صحبت کرده بود با شیخ بوعبداللّه جلا٭ و باو نسبت کند. و شاگرد بوبکر زقاق مهین٭ ایذ جنید را دیده بود و مجرد جهان بود از مهینان مشایخ وقت با نیکوتر حال. و با بوبکر مصری٭ صحبت کرده بود سنه تسع و خمسین و ثلثمائه برفت از دنیا.

شیخ الاسلام گفت: که بوعبداللّه باکو گفت کی غلام دقی گفت که دقی گفت: العافیة و التصوف و لایکون. و حصری گفت: ما للصوفی والعافیه؟ صوفی را باعافیت چکار؟ شیخ بوعبداللّه رودباری بر کنار دریا وسوسهٔ داشت طهارت می‌کرد، و بادمی آمد و دست و پای می‌طرکید و خون می‌آمد.

درماند گفت: الهی! العافیه! آواز دادند کی: العافیه فی العلم یعنی الشریعة.

شیخ الاسلام گفت که بوبکر دقی گفت: کی به نصیبین شدیم مهمان سمیعی، وقت خوش بود «و قوال خوش بود» و هیچ بیگانه نبود، و هیچ جوشی نمی‌بود و همه آرامیده بودند. سمیعی گفت: وقت طبیب و قوال طبیب و ما فینا ضد فما هذا الخمود؟ دقی گوید که گفتم: وقتنا فوق السماء. سمیعی گفت: چون میگوئی؟ گفتم: اینچ او می‌خواند همه از من و از تست هموار می‌آید، کی من و تو، در تصوف من کجا بود؟ صوفی را جز ازیک نبود. حالی پدید آمد و شوری، که همنان جامه می دریدند و می‌افتادند و بانگ می‌کردند. هیچکس نبود مگر که جامه دریده بود وادع الی ربک.

شیخ الاسلام گفت: مزامیر قدس فی مقاصیر انس، بالحان توحید، فی ریا من تمجید، بمطربات المثانی، من تلک المعانی، المودیة الی نعیم ثانی، القاذفات فی بحرالامانی.

سماع اینست اجابت کن ای جوانمرد! لاارض تقلکم، و لا سماء تظلکم و لانای یجمعکم و لا لسان یصفکم، و لا علة تدینکم و لا عیب یعبد کم و لا زمان یلیکم و لا مکان یؤیکم.

شیخ الاسلام گفت: کی دقی وقتی در بادیه بزارید گفت: آلهی! ازان حقیقت خود که مرا دادی بهرهٔ من چیزی بر دل من آشکارا کن تا جان من بیاساید. چیزی بروی بگشادند، زاری بروی فتاد کامستید کی تباه شدید گفت: الهی! بپوش! که من طاقت ندارم، آنرا بپوشیدند.

شیخ الاسلام گفت: که پنهان کردن غیب و اهل غیب از اللّه تعالی رحمت است، که آن درین جهان نکویزد هر چیزی که ازان آشکارا شود یا اماکی آنکس را در وقت ببرند، یا عقل وی طاقت آن ندارد، احوال و رسوم وی متغیر شود، غیبی و حقیقی نهان به تا بسر آن شوی در سرای غیب و حقیقت که این دنیا سرای بهانه است و زندان تا یک راه کی مدت فراسر شود و آن نان خورده آیذ و در حقایق و غیب باز شود و اللّه المستعان.

بوبکر رازی گوید، کی دقی گوید: علامة القرب الا نقطاع عن کل شیئی سوی اللّه. و هم وی گفت کلام اللّه اذا اضاء علی السرایر با شراقه ازالت البشریة برعوناتها. قال ابونصر الطوسی سئل الدقی عن سوء ادب الفقراء مع اللّه فی احوالهم. قال: انحطاطهم من حقیقة العلم الی ظاهر العلم.