گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

ابومحمد و یقال کنیه ابوعبداللّه، از علما و مشایخ بزرگ قدیمست بعلوم ظاهر و علوم اصول و معاملات و اشارات، و او را تصانیف است مشهور از آن کتاب رعایتست و وی استاذ بغدادیان بود، او از اهل بصره بود، ببغداد برفته از دنیا در سنه ثلث و اربعین و مائتین پس احمد حنبل بدو سال.

حارث گفته: من صحیح باطنه بالمراقبة والاخلاص، زین اللّه ظاهره بالمجاهدة و اتباع السنه. و هم وی گفت: من لم یهذب نفسه بالریاضات لا یفتح له السبیل الی سنی المقامات.

بوعبداللّه خفیف ٭ گوید: اقتدو الخمسة من شیوخنا و الباقون سلموا احوالهم: حارث المحاسبی و الجنید و رویم و ابن عطا و عمر و بن عثمان الملکی ٭ لانهم جمعوا بین العلم و الحقایق. و قال الحارث: صفة العبودیة ان لا تری لنفسک ملکاً و تعلم انک لا تملک لنفسک ضراً و لا نفعاً.

شیخ الاسلام گفت: کی حارث محاسبی کتاب معرفة تصنیف کرده بود هنوز تحریر نکرده بود، و بیرون نیاورده، با شاگردان نمودن در پیش نهاده بود، درآن می‌نگریست. مرد فرا درآمد کس نبود از شاگردان وی گفت: کیست؟ گفت: مردیست که می‌خواهد که مسئله پرسد. گفت: درای! درشد گفت: آن معرفت غیبی که در غلافست آن حق حق است بر بنده، یابنده است برو؟ بشتاب جواب گفت: حق حق است بر بنده. آن درویش گفت: که حق او است بر بنده، پس چون عطا است بر بندهٔ و او می‌وغندد بر بنده. حارث گفت: نه حق بنده است برو درویش گفت: ازو بیداد نیاید.

شیخ الاسلام گفت: یعنی که او نستاند و کانوا حق بها، وابتغوا ما کتب اللّه لکم. واسطی می‌گوید: که او ما را بآن مطالبت می‌کند کی ما بر او داریم، نه به آنکه او بر ما دارد، در حقیقت همچنین نیست.

الهی! ارا بر که حقست که جز ز تو نیست، از چه کسی نشان، که حق و حقیقت یکیست.

کل له و به منه فاین لی

شییٔ فاوثره فطاح لسانها