بخش ۱۲۸ - و من طبقة الثالثه ایضاً ابوبکر الواسطی
شیخ الاسلام گفت که نام وی محمد بن موسی است المعروف بابن الفرغانی گویند:که اصل وی از خراسان بود از فرغانه، از قدیمان و مهینان اصحاب جنید و نوریست٭ و جنید را باوی مکاتبت است. وی از علماء مشایخ قوم بوده، هیچ کس سخن نگفته در اصول تصوف چنو و عالم بوده باصول و علوم ظاهر.
شیخ الاسلام گفت: که واسطی امام توحید است امام مشرق در علم اشارت. ووی از عراق بجوانی بیامده بود، آنجا ویرا سخن کم است، بمرو آمد گفت: شهر بشهر میگردم در آرزوی نیوشنده. ویرا پرسیدند: کی چرا بمرو آرام گرفتی. گفت: ایشانرا تیز فهمتر یافتم. بمرو برفته پیش از سنه عشرین و ثلثمائه، و تربت آنجاست معروف و مشهور و سخنان او بمرو بسیار است. شیخ الاسلام گفت: که ازان کس است که فرو مینگرم، و کسی کی فازو مینگرم، و کسی که برو مینگرم، فرو یحیی معاذ رازی مینگرم، و فرا نصرآبادی مینگرم، و برو وسطی مینگرم. پس ازان گفت آنچ گفت.
شیخ الاسلام گفت: واسطی گوید من و او، واو «و» من، کرد من و پاداش او، دعاء من اجابت او، این همه ثنویت است دوگانگی. شیخ الاسلام گفت: کی از زبان هیچ کس در خراسان از توحید آن نیامد کی از زبان واسطی رحمه اللّه وی چون بنشاپور رسید از عراق، آنگاه کی بیامد بوعثمان حیری برفته، شاگردان وی دید و سخن وی شنوید در معاملت. چون میبیامد او را پرسیدند که چون یافتی او را؟ گفت: صاحب ایشان، ایشانرا نیاموخت و دلالت نکرد مگر مجوسیة محض، یعنی دو گانگی من و او.
شیخ الاسلام گفت: کی بوبکر قحطبی از شاگردان بوعثمان حیری٭ یکی دید ببغداد گفت: پیر شما، شما را بچه دلالت کرد؟ گفت: برگزارد طاعت و تقصیر دیدن از معصیت. گفت: این گوری محضست، یعنی در تصوف توحید و یگانگی میباید،آن خود بهرهٔ نفس است.
شیخ الاسلام گفت: کی تقصیر آن وقت بینی، که خود را کردار بینی، چرا نه همه او بینی؟
شیخ الاسلام گفت: که بوطیب بصری گوید: من لم یندرج له وفاء العبودیة فی عزالربوبیة لم تصف له العبودیه. واسطی گفت: ایاکم و لذات الطاعات فانها سموم قاتلة.
شیخ الاسلام گفت: که واسطی را یک استادست و یک شاگرد، استاد جنید ایذ و شاگرد بوالعباس سیاری که سخن او نه بطاقت خلق بود.
که توحید آزرم نبود، ووی در توحید گفت، نامهایست جنید را بوی، سرمایه سرنامه اینست: بسم اللّه الرحمن الرحیم سلام علیکم یا بابکر! و رحمة اللّه و برکاته، عافا نااللّه و ایاک بالکرامة بآخر گوید: علما و حکما از اللّه برخلق رحمتاند، چنان کن در سحن خویش، که خلق را رحمت بی و خود را بلا. از حال خویش بیرون آی، با حال ایشان شو، که بایشان سخن میگوئی، بحال و بقدر و طاقت ایشان بایشان سخن گویی و خطاب بران موضع بنه، کی ایشان را بران مییابی: فهذا ابلغ لک و لهم، و قل فی انفسهم قولاً بلیغاً.
شیخ الاسلام گفت: که جنید دانست،که او نه بطاقت خلق سخن گوید ویرا برفق و رحمت فرمود «شیخ الاسلام گفت: که» واسطی گوید او کی گوید کی نزدیکم او دوست. و او کی دو رست در هستی او نیست است، تصوف اینست. و هم وی گفت: لیس علم التوحید الا بلسان التوحید. و قال اربعة اشیاء لا یلیق بالمعرفة الزهد والصبر و التوکل والرضا، لان کل ذلک من صفة الاشباح. و قال: حیوة القلب باللّه بل بقاء القلوب مع اللّه بل الغیبة عن اللّه باللّه. شیخ الاسلام گفت.
همه ایمهٔ این کوی میگویند: که معرفت ورای عالم است و واسطی میگوید: کی علم ورای معرفتست یعنی علم حقیقت.
شیخ الاسلام گفت: اما این علم که وی میگوید پس معرفتست نه این علم ظاهر ایذ، کی معلوم خلق است، نه علم استدلال. علم استدلال آنست کی تو او میباید جست. آن دیگر علم آنست کی نه محیط شند بقدر دوست که گم شند در پوست.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.