بخش ۱۲۵ - و من طبقة الثالثه ایضاً ابوجعفر احمد بن حمدان بن علی ین سنان
از مهینان مشایخ نشاپور است، صحبت کرده با بوعثمان حیری٭ و با حفص دیده، یگانه بود در خوف و ورع و زهد. در سنه احدی عشرة و ثلثمائه برفته از دنیا. وی گفت: تکبر المطیعین علی الصاة بطاعتهم شر من معاصیهم و اصر علیهم.
بوجعفر حمدان گوید: جمال الرجل فی حسن مقاله و کماله فی حسن صدق فعاله. و قال: علامة من انقطع الی اللّه علی الحقیقة ان لا یرد علیه ما یشغله عنه.ابوجعفر الفرغانی نزیل بغداد من اصحاب الجنید٭ و رواة کلامه، واسمه محمد بن عبداللّه، هکذی رایت فی التاریخ، قال ابوجعفر الفرغانی: التوکل باللسان یورث الدعوی، والتوکل بالقلب یورث المعنی.
شیخ الاسلام گفت، کی بوعبداللّه باکو٭ گفت: که شیخ بوجعفر فرغانی، خادم بوعثمان حیری بود روزی پیش بوعثمان میرفت، رکابدار وی بود در نشاپور گلی بود سیاه و وحل عظیم، چون نمیو بارانی باشد. وبوعثمان بر اسپ بود، کی وی ستام داشت و میرفت، بر دل وی بوجعفر چیزی بگذشت: کی او بر اسپ چه داند، کی ایذر فرا چونست یعنی از دشواری ساعتی بود بوعثمان از اسپ فرو جست و ویرا گفت برنشین! گفت: ای شیخ! زینهار این چیست؟ میچیذ که برنشینم آخر گفت: ورنشین یکبار. ورنشست، و بوعثمان غاشیه برگردن نهاد در پیش وی برفت و بوجعفر بر اسپ خیره و طیره میبود، صعب بدحال، آخر فرو نشست. شیخ گفت: فرغانی! چون بودی ورانجا؟ گفت ای شیخ! مپرس گفت: من ورانجا چنانام کی تو پیش من میروی، که تو بودی آنجاور که من پیش تو میرفتم ویرا بآن ادب کرد.
شیخ الاسلام گفت: کی اسحق حافظ با من گفت کی معتمر قهنذری گفت که اسحق محمود گفت، کی بوجعفر سامانی گفت: که وقتی میرفتم بکوه لبنان افتیدم، آنجا قومی یافتم از ابدال. جوانی بود، ایشانرا خدمت میکرد شبانگاه دستهٔ گیاه بدرودی و ایشانرا بپختی من سه روز آنجا بودم، روز چهارم بامداد مرا گفتند: کمی زندگانی ما بدیدی که حال ما چنین است، برو! کی تو با ما زندگانی نتوانی کرد. مرا دعا کردند و من برفتم. وقتی پس ازان ببغداد افتادم، آن برنا را دیدم کی من یزید گری میکرد در بغداد عجب ماندم دروی مینگریستم کی اوباشد یا نه؟ وی بجای آورد، که در من مینگری بسویی باز شد، و مرا میگفت که چه مینگری؟
گفتم بخدای تو آن مردی که من ترا دیدم بکوه لبنان. گفت من آنم، گفتم: چون افتادی و این چه کارتست؟ گفت روزی ماهی بریانی میکردم قسم کردم بهینه از سوی خود نهادم تا بدین جای افتیدم کذی کان الحدیث. بوجعفر حداد دواند: یکی بوجعفر حداد بغدادی کبیر استاد بوجعفر حداد صغیر ایذ، از اقران جنید بود، و رویم٭ و بوجعفر بن بکیر بن حداد الصغیر مصریست از اصحاب بوجعفر حداد کبیر است، و بابن عطا نشسته و شاگردی کرده و بوتراب نخشبی٭ دیده و باو صحبت کرده. ٭ کی بوجعفر حداد بمصر بوده، وی هفده سال آهنگری میکرد، هر روز بدینار و بده درم، و ازان چیز خود را بکار نکردی و همه بر درویشان نفقه کردی، و شبانگاه بدر سرای جنید٭ شدی، نان باره چند بستدی و بخوردی و با مسجد شدی و بخفتی و از هیچ پیر سوال نکردی و نپرسیدی مینگریستی و نظاره میکردی تا خود چه رفتی. بوجعفر حداد گفت: اذا رایت ضر الفقیر فی ثوبه فلا ترج فلاحه ٭ کی وقتی بوجعفر حداد در بادیه بود بر سر چاه در آب مینگریست، بوتراب فرا رسید شیخ الاسلام گفت: که این نه بوتراب نخشبی بود، که این دیگریست. گفت باجعفر چه میکنی؟ گفت شانزده روز است تا آب نیافتهام، اکنون با آب رسیدم نشستهام میان یقین و علم، تا کدام غلبه کند بران بروم. بوتراب گفت: با جعفر! ترا از شان شان بود عظیم و برفت.
شیخ الاسلام گفت: کی یقین آن بود، کی اکنون نه تشنهام و بآب حاجت نیست و صبر میتوانم که کنم. و علم آن بود که میخدای باید پرستید، ونروا بود کی در خون خود بم آب برباید گرفت. نباید که باز آب نیابم. بوتراب سر او بودید او آن سر او نهان نتوان داشت، بوجعفر ازان برو بوغست.
شیخ الاسلام گفت: که معاذ مصری کنیت او ابوجعفر است استاد شیخ ابوالحسن سیروانی کهین ایذ، شیخ معاذ گوید: کی از بوجعفر حداد مصری پرسیدم و از ابن البرقی «ابوعبداللّه٭ کی تصوف چیست؟ ابن البرقی و بوجعفر مصری هر دو بمصر بودهاند. و ابن البرقی ابوعبداللّه البرقی» من کبرا مشایخ مصر، من المتفرسین والمتقدمین هر دو جواب دادند: کی تصوف اثر اوست بزمین: گاه آشکار کند و گاه پنهان. شیخ الاسلام گفت: کی از سال بزیی از مخلوق درین باب چنین نشنوی مه ازین. آسمان و زمین و فلک و همه صنایع خویش آشکار باز نمود، دز هیچیز چنان آشکار نیست کی در دیدهٔ دوست ازان خود. این جستن دوستان او و سفر و زیارت: ایشان از بهر اینست: نه روا بود هیچ مرقع پوش را، روز او شب شود، تا این بنه داند: بدیدار او روح در تن روح بود، و پدیداری دوستی ازان او، در روح تو روح بود.
شیخ الاسلام گفت: که بوعلی کاتب فرا بوعثمن مغربی گفت: که ابن البرقی بیمار بود شربتی آب فرا او دادند نخورد گفت: در مملکت حادثهٔ افتاده تا بجای نیارم نیاشامم. سیزده روز چیزی نخورد، تاخبر آمد کی قرامطه در حرم افتادهاند و خلق بکشتند، ورکن حجر اسود بشکستند پس بخورد.
بوعلی کاتب این بوعثمان مغربی را بگفت: بوعثمان گفت: درین بس کاری نیست. گفت: ار کاری نیست تو بگو که امروز در مکه چیست؟ گفت: امروز در مکه میغست کی همه مکه در زیر میغست و جنگست میان بکریان و طلحیان. مقدمهٔ طلخیان مردیست وراسپ سیاه و دستار سرخ. آن بنوشتند بر رسیدند، راست آن روز همچنان بود که وی گفته بود. بوعثمان مغربی گوید: کی هر کی حق را اجابت کرد، مملکت ویرا اجابت کرد. و حمزهٔ عقیلی ببلخ گفت: که عارف بود، کی در مملکت چیزی بجنبد یا بزاید کی ویرا خبر نبود؟
شیخ الاسلام گفت: این باطلست، عبودیت این برنتابد بر بنده آن نهند کی برتابد، بعضی و بعضی چیزی نه همه. فلا یظهر علی غیبه احداً و ما کان اللّه لیطلعکم علی الغیب. همه اللّه داند و بس.
شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: کی بوجعفر مجذوم غوث روزگار خود بود، غوث پوشیده بود بخیر یا بشر با بشر بپوشد. بوجعفر بغدادی است از اقران ابوالعباس عطا، ابن خفیف حکایت کند از ابوالحسن دراج، از وی شیخ الاسلام گفت: کی بوالحسین دراج گوید: کی مرا از همراهان در سفر تاسا بگرفت کی میان ایشان نفار بسیار بود عزم کردم کی تنهاروم، برفتم چون بمسجد قادسیه رسیدم، پیری دیدم آنجادر محراب مجذوم و لوچ، سلام کردم، مرا گفت، همراهی خواهی؟ گفتم: نه! من از خشم پر شدم که از دوستان گریختهام، این لوچ بلاء عظیم بروی، گوید همراهی خواهی؟ گفتم: نه! باز گفت: گفتم نه بخدای تعالی، و برفتم. وی مرا گفت: یا بالحین! یصنع اللّه للضعیف حتی یتعجب القوی، من گفتم همچنین ور انکار برو برفتم. چون بدیگر منزل رسیدم، ویرا دیدم بفراغت نشسته، بجای آوردم افتادم پیوشته فرا وی. مرا گفت: او ضعیف را دست گیرد، و آن کند ویرا کی قوی را کند ویرا شگفت ایذ. درو زاریدم، گفت: چه شد؟ گفتم: همراهی میخواهم. گفت: تو گفتی نخواهم و سوگند خوردی برو من. گفتم: پس چنان کن، که در هر منزل ترا میبینم. گفت: بکردم من برفتم در هر منزل که رسیدم او را میدیدم، تا رسیدم بمکه. در مکه آن قصه صوفیان را بگفتم. شیخ بوبکر کتانی و بوالحسین مزین گفتند: او شیخ بوجعفر مجذومی سی سالست که ما، در آرزوی آنیم که ویرا بینیم. کاشک او را بازتوانی دید. برفتم چون در طواف شدم او را دیدم، باز آمدم ایشانرا بگفتم که او را دیدم. گفتند اگر این بار ویرا بینی او را نگاه دار و بانگ کن. گفتم چنین کنم. چون بمنا آمدم او را دیدم، قصد کردم که دست او بگیرم، از شکوه او نتوانستم او برفت. من بازگشتم، ایشانرا بگفتم کی چه بود. باز ویرا بمسجد خیف دیدم، مرا بدید گفت: هنوز بانگ خواهی کرد؟ گفتم زینهار. ببوسه فراز و افتادم. گفتم: مرا دعایی کن. گفت من دعا نکنم، تو دعا بکن تا من آمین کنم. پس سه چیز خواستم: یکی خواستم که قوت من روز بروز کن ددیگر خواستم که درویشی بمن دوست کن، و سدیگر خواستم که فردا خلق حشر کنی. مرا در صف دوستان خود انگیز، و بارده چنان که من حاضرایم. و او میگفت: آمین.
شیخ الاسلام گفت: وادخلنی برحمتک فی عبادک الصالحین، در حقیقت است والحقنی بالصالحین. در عین حقیقت است. فادخلنی فی عبادی در صحبت نیکانست.
شیخ الاسلام گفت: کی محمد شگرف مرا حکایت کرد: که آن وقت کی امیر سبکتگین پدر محمود پیشین بار که بهری آمد بسر کن فرود آمده بود، از لشکروی یکی از روستائی خرواری کاه خرید، و بها تمام بداد، وویرا بنواخت گفت: این بار که کاه آری بمن آور و وی پدری داشت. بوی آمد، و دوستی گرفت و میبود تا روز عرفه بود، این پیر روستائی میگفت: که حاجیان امروز حج کنند ای کاشک ما آنجا بودید. لشکری گفت: خواهی ترا آنجا برم؟ نگر باکس چیزی نگوئی. گفت: نگویم. رفتند آن روز ویرا بعرفان برد و حج بکردند و باز آمدند. آن روستائی فراوی گفت: کی تو چنین عجب میدارم، که در میان لشکریان میباشی. گفت: چون منی نباشد در لشکر، اگر ضعیف عجوز بیاید و داد خواهد، که دروی نگرد؟ و دادوی بستاند؟ و گر بعدو فرا زن جوانی رسد، چون نباشد که ویرا از دست ایشان بستاند، من چنان آن را ام در میان لشکر، و تو نگر با کس چیزی نگوئی.
شیخ الاسلام گفت: که نگرید کی بچشم حقارت درکس ننگرید، که دوستان او پئشیده باشد و تا بصیرت و فراست صادق نداری. نگر تصرف نکنی در میان خلق، که بر خود ستم کنی. و پیری گفت: که خرقانی گفت: امانت از میان خلق برخاست، وی دوستان خود نهان کرد. و گفت: که من که باشم کی ترا دوست دارم؟ دوستان ترا دوست میدارم.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن صحبت دربارهٔ شخصیتهای بزرگی از مشایخ و عرفای اسلامی، به ویژه بوعثمان حیری و بوجعفر حداد، در شهر نشاپور و بغداد است. بوعثمان حیری به عنوان فردی پرهیزگار و زاهد شناخته میشود و به بیان نظراتش دربارهٔ تکبر و معاصی میپردازد. بوجعفر فرغانی نیز به عنوان یکی از بزرگان درویشها معرفی میشود که توکل به خدا و روحیه زهد را ترویج میکند.
داستانهایی از سفر و تجربیات این بزرگان و نیز گفت و گوهای آنها با دیگر عارفان، همچون بوعلی کاتب و ابوالحسن سیروانی، نقل میشود. در این روایتها به اهمیت توکل بر خدا، صبر در شرایط سخت و رفتار با درویشان اشاره شده است. همچنین نکات اخلاقی و عرفانی از این شخصیتها بیان شده که تأکید بر درک عمیق از زندگی و ارتباط با خدا دارد.
در نهایت، این متن به صورت کلی به تأکید بر محبت به دوستان خدا و پرهیز از نگاه حقارت به دیگران میپردازد و بیان میکند که چگونه انسانها باید به همدیگر احترام بگذارند و از دیدگاههای معنوی یکدیگر بهرهمند شوند.
هوش مصنوعی: او از بزرگترین مشایخ نشاپور بود و با بوعثمان حیری و حفص ملاقات کرده بود. او در ترس از خدا، پرهیزکاری و زهد بینظیر بود. در سال 413 هجری قمری از دنیا رفت. او گفته بود: arrogance (تکبر) افرادی که مطیع (فرمانبردار) هستند به خاطر اطاعتشان، بدتر از گناهانی است که مرتکب میشوند.
هوش مصنوعی: بوجعفر حمدان میگوید: زیبایی انسان در کلام خوب او و کمال او در صداقت و عمل نیک است. همچنین اشاره میکند که یکی از نشانههای کسی که بهطور واقعی به خدا روی آورده، این است که چیزی او را از خدا غافل نکند. ابوجعفر فرغانی، که اهل بغداد و از شاگردان جنید است، گفته است: «تکیه کردن به زبان تنها ادعا را به همراه دارد، اما تکیه کردن به قلب، معنا و مفهوم واقعی را به ارمغان میآورد.»
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام یک روز صحبت میکرد و به ما گفت که بوعبدالله باکو به او گفته است که شیخ بوجعفر فرغانی، خدمتگزار بوعثمان حیری بود. یک روز، بوجعفر به همراه بوعثمان که بر روی اسبش نشسته بود، در نشاپور راه میرفتند. در آنجا گلی سیاه و بزرگ در علفزار بود و باران نمیبارید. بوعثمان به خاطر اینکه بر روی اسب بود، احساس آرامش نمیکرد و در فکر بوجعفر چیزی به سرش زد. احساس کرد که بوجعفر از موقعیتش متوجه نیست. بنابراین بوعثمان از اسب پایین آمد و به بوجعفر گفت که سوار شود. بوجعفر پرسید: "چرا باید سوار شوم؟" ولی بوعثمان تأکید کرد که فقط یک بار سوار شود. بوجعفر سوار شد و بوعثمان عبا را بر گردن او انداخت و خودش به راه رفتن ادامه داد. بوجعفر بر روی اسب ساکت و نگران بود و در نهایت از اسب پایین آمد. شیخ پرسید: "چطور بودی وقتی سوار بودی؟" بوجعفر پاسخ داد: "ای شیخ، زحمت نکشید، من در آنجا به گونهای بودم که تو جلوتر از من میرفتی، درست همانطور که من به تو نگاه میکردم." شیخ از ادب و رفتار او قدردانی کرد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: زمانی که اسحق حافظ با من صحبت کرد، گفت که معتمر قهنذری به او گفته بود که بوجعفر سامانی نیز روایت کرد که وقتی به کوه لبنان رفتم، قومی از ابدال را یافتم. آنجا جوانی بود که من به او خدمت میکردم و او در شبانگاه گیاه تازهای برای ما طبخ میکرد. من سه روز آنجا ماندم و در روز چهارم، صبح به من گفتند که تو کمی از زندگی ما را دیدهای و حال ما چنین است، برو! زیرا تو نمیتوانی با ما زندگی کنی. سپس برای من دعا کردند و من آنجا را ترک کردم. بعد از مدتی به بغداد آمدم و آن جوان را دیدم که در بغداد در حال نواختن ساز بود. تعجب کردم و به او نگاه میکردم که آیا او همان است یا نه. او به من نگاه کرد و گفت: تو چه مینگری؟
هوش مصنوعی: من به خدا قسم، آن مردی که در کوه لبنان دیدم، هستی. او پاسخ داد که من همانم. پرسیدم: چطور به این حال افتادی و این وضعیت تو چیست؟ او گفت: روزی برای ماهی بریانی میپختم و قسم خوردم که بهتر از آن را نمیگذارم، و به همین دلیل به اینجا افتادم. بوجعفر حداد دواند: یکی از بوجعفر حداد بغدادی بزرگ بود که بوجعفر حداد کوچک استاد او بود و او از همزمانهای جنید بود. بوجعفر بن بکیر بن حداد کوچک نیز از دوستان بوجعفر حداد بزرگ است. او با ابن عطا نشسته و شاگردی کرده و با بوتراب نخشبی نیز صحبت کرده است. بوجعفر حداد در مصر بود و به مدت هفده سال آهنگری میکرد و هر روز درآمدی به دست میآورد، اما هیچکدام از آن پولها را برای خود خرج نمیکرد و تمام آن را به فقرا میداد. شبها به خانه جنید میرفت و چند نان برمیداشت و میخورد و بعد به مسجد میرفت و میخوابید و از هیچ کسی سوال نمیکرد و فقط نظاره میکرد تا ببیند چه میشود. بوجعفر حداد گفت: وقتی میبینی لباس فقیر آغشته است، امید نجاتش را نداشته باش. زمانی که بوجعفر حداد در بیابان بود و به چاه آب نگاه میکرد، بوتراب به او رسید. شیخ الاسلام گفت که این بوتراب نخشبی نیست، بلکه شخص دیگری است. بوجعفر پرسید: چه میکنی؟ بوتراب گفت: شانزده روز است که آب نیافتهام و اکنون به آب رسیدهام و نشستهام میان یقین و علم، که ببینم کدامیک بر دیگری غلبه میکند. بوتراب گفت: بوجعفر! تو مقام بلندی داری و به راهی میروی.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: آیا میتوان یقین داشت که اکنون نه تشنهام و به آب نیازی ندارم و میتوانم صبر کنم؟ و آن علم این است که باید خدا را پرستید، و خجالتآور است که در خون خود غوطهور شوم تا به آب برسم. نباید اینگونه باشد که دوباره به آب نرسم. بوتراب در این زمینه با او کمک کرده، اما او نمیتواند آن را پنهان کند و بوجعفر از آن فرار کرده است.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که معاذ مصری، معروف به ابوجعفر، استاد شیخ ابوالحسن سیروانی است. معاذ میگوید که از بوجعفر حداد مصری و ابن البرقی، مشهور به ابوعبدالله، پرسیدم که تصوف چیست؟ هر دو نفر در مصر زندگی میکردند و ابن البرقی از معلمان بزرگ و پیشگامان مصر بود. آنها هر دو پاسخ دادند که تصوف اثری است که گاهی آشکار و گاهی پنهان میشود. شیخ الاسلام افزود که از وقتی که انسان به دنیا آمده، چنین چیزی را در این زمینه نشنیدهام. آسمان و زمین و تمام موجودات خود را به وضوح نشان میدهند و هیچچیز مثل دوستی خدا در چشم دوستان او دیده نمیشود. سفر و زیارت دوستان به همین علت است و برای هیچ فردی مناسب نیست که به خود مرقع و زرق و برق بزند، زیرا در روز به شب تبدیل میشود تا بداند که دیدار او، روح را در بدن زنده میکند و ابراز دوستی از سوی او باعث زندگی روح در وجود تو میشود.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که بوعلی کاتب از بوعثمن مغربی نقل میکند که ابن البرقی بیمار بود و هنگامی که شربتی آب به او دادند، آن را نپذیرفت و گفت: «تا زمانی که حادثهای در کشور نیفتاده، من نخواهم نوشید.» او سیزده روز هیچ غذایی نخورد تا اینکه خبر رسید که قرامطه به حرم حمله کردهاند و مردم را کشتهاند و همچنین رکن حجر الأسود را شکستهاند؛ پس از آن، او شروع به خوردن کرد.
هوش مصنوعی: بوعلی کاتب از بوعثمان مغربی پرسید و او گفت: "در این مورد کار زیادی وجود ندارد." بوعثمان پاسخ داد: "اگر کار زیادی نیست، پس بگو امروز در مکه چه خبر است؟" بوعثمان جواب داد: "امروز در مکه طوفانی برقرار است و تمام مکه زیر این طوفان قرار دارد و درگیریای بین بکریها و طلحیها در جریان است. پیشوای طلحیها مردی است با پوست سیاه و دستار سرخ." این مطلب را نوشتند و به آنجا رسیدند و در آن روز دقیقا همان طور بود که او گفته بود. بوعثمان مغربی ادامه داد: "هر کسی که حق را بپذیرد، سرزمینش او را میپذیرد." همچنین حمزه عقیلی در بلخ گفت: "عارف کسی است که اگر در سرزمینش چیزی رخ دهد یا پدید آید، او از آن خبر ندارد."
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که این درست نیست. بندگی خداوند نمیتواند بر دوش کسی قرار گیرد، زیرا هر فردی ظرفیتهای متفاوتی دارد. هیچکس نمیتواند به غیب دسترسی پیدا کند و خداوند نیز شما را بر غیب آگاه نخواهد کرد. تنها خداوند از همه چیز باخبر است و بس.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: بوجعفر مجذوم، غوث زمان خود بود. او زاهدی بود که با مردم زندگی میکرد. بوجعفر از شهر بغداد و معاصر ابوالعباس عطا بود. او حکایتی از ابوالحسن دراج نقل میکند که در آن بوالحسین دراج گفت: در سفر به تاسا با گروهی همسفر بودم و تصمیم داشتم تنها بروم. وقتی به مسجد قادسیه رسیدم، پیرمردی را دیدم که مجذوم و لنگ بود. به او سلام کردم و او از من پرسید که آیا میخواهم با او همسفر شوم. گفتم نه، زیرا از دوستانم دور شده و از خشم پر شده بودم. او دوباره پرسید و من با تأکید گفتم نه و رفتم. او به من گفت: خداوند برای ضعیفان کارهایی میکند که بر قویان عجیب است. من هم همین را گفتم و برفتم. اما وقتی به منزل دیگری رسیدم، دوباره او را دیدم که راحت نشسته بود. به او نزدیک شدم و او گفت که ضعیفان را خداوند یاری میکند و کارهایی برای آنها میکند که شگفتی قویان را به همراه دارد. از او پرسید چه شده و من گفتم که میخواهم همسفر تو باشم. او گفت که تو قبلاً گفته بودی نمیخواهی و قسم خوردی. من گفتم که در هر منزل تو را میبینم. او گفت: من هم برفتم و در هر منزل که رسیدم، او را دیدم تا به مکه رسیدم. در مکه وقتی این داستان را برای شیخ بوبکر کتانی و بوالحسین مزین تعریف کردم، آنها گفتند که بوجعفر مجذوم سی سال است که ما آرزوی دیدنش را داریم و کاش او را ببینیم. وقتی در طواف بودم، او را دیدم و بازگشتم و به آنها گفتم که او را دیدم. آنها گفتند که اگر او را دوباره ببینی، او را نگهدار و صدا بزن. من هم گفتم این کار را میکنم. زمانی که به منا رسیدم، او را دیدم و خواستم دستش را بگیرم، اما نتوانستم و او رفت. دوباره به دوستانم گفتم که چه اتفاقی افتاد. وقتی در مسجد خیف او را دیدم، او به من گفت: آیا هنوز هم میخواهی صدا بزنی؟ گفتم نه و بالاخره به او نزدیک شدم و افتادم. از او خواستم برایم دعا کند، اما او گفت که من دعا نمیکنم، تو دعا کن و من آمین میگویم. پس من سه درخواست کردم: یکی اینکه قدرت من روز به روز بیشتر شود، دیگر اینکه دوستی درویش به من عطا شود و سوم اینکه روز قیامت مرا در صف دوستانت قرار دهی و به گونهای بپذیری که به حضور تو بیایم. او نیز گفت: آمین.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: جمله «واردننی برحمتک فی عبادک الصالحین» واقعیتی است که به معنای این است که مرا به رحمت خود در زمره بندگان شایستهات قرار ده. این امر به طور واقعی تأکید شده است و به نوعی نشاندهنده درخواست برای بودن در کنار نیکان و صالحان است.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: یکی از دوستانم داستانی را نقل کرد که در زمان امیر سبکتگین، پدر محمود، او به یکی از روستاها رفت و از لشکریانش هیزم خرید. او پول هیزم را کامل پرداخت کرد و به مرد روستایی گفت: این هیزم را برای من بیاور. مرد روستایی که پدرش را داشت، به او نزدیک شد و دوستی بینشان شکل گرفت. آن مرد تا روز عرفه در کنار امیر بود و در این روز گفت: ای کاش ما هم در کنار حاجیان بودیم. لشکریان به او گفتند: آیا میخواهی تو را به آنجا ببرم؟ فقط قول بده که چیزی نگویی. او پاسخ داد: چیزی نمیگویم. در آن روز، او را به عرفات بردند و حاجی شد و بعد برگشتند. مرد روستایی گفت: من خیلی تعجب میکنم که تو در میان لشکریان هستی. او پاسخ داد: اگر من نباشم در لشکر، اگر یک زن پیر بیاید و از کسی درخواست کند، چه میشود؟ آیا من نباید از او حمایت کنم؟ و اگر یک زن جوان بیاید، نباید از او دفاع کنم؟ من همین وظیفه را در میان لشکر دارم و تو هم باید هیچ چیزی نگویی.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: بهتر است که به هیچ کس با چشم کوچک و حقیر نگاه نکنید، چرا که ممکن است دوستان او در پشت این ظاهر نهان شده باشند و تا زمانی که بینش و بصیرت واقعی نداشته باشید، قادر به قضاوت درست نخواهید بود. احتیاط کنید که در زندگی دیگران دخالت نکنید، زیرا این کار به خودتان آسیب میزند. همچنین، پیری نقل کرد که خرقانی بیان کرده است: امانت و صداقت از میان مردم رخت بسته است و او دوستانش را در خفا نگه داشته است و پرسیده که من چه کسی هستم که تو را دوست داشته باشم؟ بلکه من دوستان تو را دوست دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.