بخش ۱۱۵ - و من طبقة الثالثة الحسین بن منصور البیضاوی الحلاج
کنیة ابوالمغیث از بیضاء پارس بوده، شیخ الاسلام گفت: کی وی نه حلاج بود، کی بسبب ویرا حلاج لقب کردند. القصه بواسط و عراق بود، صحبت کرده بود با جنید و نوری و شاگرد عمر و عثمان مکی٭ بوده و فوطی و جز ازیشان از مشایخ. گویند که بخراسان آمد، پنهان بمرو آمد، ویرا دیدند و خلق در کاروی متفاوتاند. قومی گویند زندیق بود مشعبذ و قومی گویند محقق بود موحد.
شیخ الاسلام گفت: کی مشایخ در کار وی مختلف بودند و بیشتر ویرا رد کنند، مگر سه تن که ویرا بپذیرند از مشایخ: یکی بوالعباس عطا و شیخ بوعبداللّه خفیف و شیخ ابوالقاسم نصرآبادی٭ دیگر کس از مشایخ ویرا نه پذیرند و من ویرا نه پذیرند و من ویرا نه پذیرم «نه» رد کنم شما همچنین کنید، ویرا موقوف گذارید، و آنکس که او را بپذیرد، دوستر ازان دارم که رد کند. بوعبداللّه خفیف ویرا گوید امام ربانی. شیخ الاسلام گفت: کی من شیخ بوعبداللّه با کو را پرسیدم: کی حلاج چه گوئی؟ گفت: من همین پرسیدم از استاد خود بوعبداللّه خفیف. گفت چه گویم در حق کسی که میگوید:
وحدنی واحدی بتوحید صدق
ما الیه من المسا لک طرق
هو حق الحق للحق حق
لابس ملبس حقایق حق
قد تجلت طوالع زاهرات
یتشعشعن من لوامع برق
وانشد الدقاق وله ثلثة ابیات اولها:
حصحصنی سیدی بتوحید صدق
ما الیه من المساک طرق
شیخ الاسلام گفت: کی وی امامست، اما بهر کس میگفت، و بر ضعفا حمل کرد و بر شریعت سپرد، آنک افتاد ویرا بآن سبب افتاد. و وی با آن همه دعاوی، شبانه روز هزار رکعت نماز میکرد، و آن روز و آن شب کی دیگر روز آن بکشتهاند پانصد رکعت نماز کرده بود. و گفت: کی ویرا بسبب مسأله الهام بکشتهاند، ودران جور بود بروی که گفتند: کی این کی وی میگوید پیغامبریست، و نه چنان بود. و شبلی٭ زیر دار وی باز استاد گفت: اولم ننهک عن العالمین آن قاضی که ویرا بکشته بود یعنی فرموده گفت: او دعوی پیغامبری میکرد، و این دعوی خدائی میکند و شبلی گفت: که من همان میگویم که او میگفت، لیکن دیوانگی مرا برهاند، و عقل ویرا درافگند. وقتی حلاج بدر سرای جنید٭ رفت گفت: کیست؟ گفت: حق. جنید گفت: نه حقی، بل که بحقی! ای خشبة تفسدها؟ کدام چوب و داراست کی بتو چرب کنند؟ و آنچ ویرا افتاد، بدعای استاد وی افتاد عمرو و عثمان مکی٭ که جز و کی تصنیف گرده بود در توحید و علم صوفیان. وی آنرا پنهان برگرفت و بوغست با خلق نمود، سخن باریک بود در نیافتند، بروی منکر شدند و انکار کردند، و بکلام منسوب کردند، و مهجور کردند . وی بر حلاج نفرین کرد و گفت: الهی! کسی برو گمار، کش دست ببرد، و پای ببرد، و چشم برکشد و بردار کند. آن همه بآن بوی بود و بدعای استاد وی.
القصه شیخ الاسلام گفت: کی عبدالملک اسکاف شاگرد در حلاج بود، صد و بیست سال عمر وی بود، با شریف حمزهٔ عقیلی میبود ببلخ، از یاران وی بود، و با پدر من و پیر پارسی و بوالسن طبری و بوالقاسم حنانه و جز از ایشان همه مه میداشت، پدر من گفت: کی عبدالملک اسکاف فرا من گفت: که وقتی حلاج را گفتم: ای شیخ! عارف که بود؟ گفت: عارف آن بود، کی روز سه شنبه شش روز مانده باشد از ذی القعده سنه تسع و ثلثمائه، بباب الطاق برند ببغداد، دست وی برند و پای وی ببرند و چشم وی برکشند، و نگوسار بردار کنند و بسوزند و خاک وی بباد بردهند. عبدالملک گفت: کی چشم کنند و بسوزند و خاک وی بباد بردهند. عبدالملک گفت: کی چشم نهادم، آن وی بود، و آن همه که گفته بود با او بکردند.
شیخ الاسلام گفت: ندانم که او دانست کی آن مرا خواهد بود، یا خود چنان میگفت، خود او را بود. و شاگرد الحسین شاگرد وی بود هیکل نام بود با وی ویرا بکشتند، ویرا شاگرد الحسین نام کردند. و بوالعباس عطا را هم بسبب وی بکشتند. ابراهیم فاتک نیز شاگرد وی بود. ابراهیم گوید: کی آن شب کی حسین منصور را بردار کردند، اللّه تعالی را بخواب دیدم گفتم: خداوندا! این چه بود، کی با حسین کردی بندهٔ خود؟ گفت: سر خود باو باز و غستم. با خلق باز گفت، او را عطائی دادم، رعنا گشت خلق با خود خواند. گویند کی نام ابراهیم فاتک، احمد بن فاتک است، ابوالفاتک البغدادی صحب النوری و الجنید٭ و کان الجنید یکرمه و کان مهجوراً و کان ینتمی الی الحلاج. فاتک بن سعید من مشایخ الشام من اهل بیت المقدس من متأخری مشایخهم.
شیخ الاسلام گفت: کی آن کشتن، حلاج را نقص است و عقوبت نه کرامت، که این کار زندگانیس اگر وی تمام بودی و انصاف خلق کوشیدی، ویرا آن نبودی و ویرا دران گناه بود، کی سخن با اهل سخن باید گفت، تاسرا او نه وغسته بی. که نه با اهل آن گوئی، برایشان حمل کرده باشی و ترا ازان گزند رسد و عقوبت. گفت: وی در آنچه میگفت ناتمام بود ار وی دران تمام بودی، آن سخن مقام و نفس و زندگانی وی بودی، بروی کس منکر نگشتی که چیزی در می بایست وقت گفت نبود و محرم نبود. که من سخن میگیم مه ازان که او میگفت، و عامه میباشند اما انکار نمیآرند، و آن سخن راز میبماند ناوغست، که آن کس که نه اهل آن بود خود در نیاوذ. گفت: که با سخن من نوری است که مرد مستمع پیش آن در میشود و میپندارد که آن خود مایهٔ اوست، نیست که آن نور سخنست کی در زندگانی میرود. و گفت: که وی از عین جمع سخن میگفت و اغلب آن بود و آن نازکست و مخاطره و جمع بعضی است از بحر توحید خود از توحید گوئی نه بخود و خبر، که بفناء خود و بقاء حق. در جزوهاء شیخ الاسلام بود بخط وی نوشته روزه نامهاء این مفصل: طبل خود چون توان زد؟ وی آگاهی از اسرار خود و با خود بود، حلاج بردار، او بحق زنده بود شریعت بهرهٔ خود از رشک فرا کشتن داد، چشمهٔ بود که استاد بسته میداشت، حلاج آن بکشاد، چه حشمت خیزد و جاه از طبل زدن در قعر چاه؟ او که ور دار کردند نه آن بود کش زنده کرده بود نظارهٔ خلق بهانه بود، و حق بهرهٔ خود با خود برده، و او کی گفت: کی خورشید بر نیاید مگر بدستوری من راست گفت: ار عاجز فرا قادر راه بیاید نه شگفت. و او که پای درنا فنا به داد، دشمن ور سرافگند، ازو در خود نگرست، یکی دیده ور خود نهاد. نبد زنده کردن آن بود: کی وقتی طوطکی بمرده بود حلاج فرا یکی گفت: خواهی که ویرا زنده کنم؟ اشارت کرد بانگشت وی برخاست زنده، و وقتی بدکان حلاج بود دوست وی بود ویرا بکاری فرستاد، گفت: من روزگاری وی ببردم، بانگشت اشارت کرد ور پنبه، محلوج با یک سو شد و دانه با یک سو، بآن ویرا حلاج نام کردند. و وقت در دیر رفت بشام، ایشان چراغها بسیار بر افروزند. وی گفت: مرا چه دهی تا همه ترا برافروزم تا ترا رنج نرسد. وی بانگشت اشارت کرد، همه چراغها برافروخت. و بو عبداللّه خفیف گوید: که دران سرای کی ویرا باز داشته بودند، سرای بزرگ بود سرای خلیفه «چند فرسنگی، حلاج بند داشت و طهارت کرد» رو سترهٔ وی با دیگر سوی سرای بود، وی همچنان از دیگر سوی دست فراز کرد، و روستر برگرفت. ومشایخ را درین اقاویل است کی گویند: که نه همه کرامات بود، کی تخلیط نیر نجات هم بود، اما از حقیقت خالی نبود
شیخ الاسلام گفت: کی از حلاج پرسیدند، کی توحید چیست؟ گفت: افراد القدم عن الحدث. شیخ الاسلام گفت: کی توحید صوفیان دانی چیست؟ گفت که: نفی الحدث و اقامة الازل.
شیخ الاسلام گفت: که از حبشی بغدادی پرسیدند که تصوف چیست؟ گفت: مراد حق در خلق وی خلق.
هو حبشی بن داود، من مشایخ البغداد بین من متقدمی مشایخهم
للحسین منصور الحلاج:
هو اجید حق اوجد الحق کلها
و ان عجزت عنها فهوم الا کابر
و هم وی گفت: من اسکرته انوار التوحید حجبته عن عبارة التجرید، لان السکران هوالذی ینطق بکل مکتوم. قال:
من التمس الحق بنور الایمان کان کمن طلب الشمس بنور الکواکب و هم وی گفت، ما انفصلت البشریة عنه و لااتصلت به. و هم وی گفت: خاطر الحق هوالذی لا یعارضه شیء. و قال فارس البغدادی: سألت الحسین ابن منصور عن المرید فقال: هوالرامی باول قصده الی اللّه فلا یعرج حتی یصل و قال: المرید الخارج عن اسباب الدارین اثره بذلک علی اهلها. قال کان الحلاج یقول: آلهی! انت تعلم عجزی عن مواضع شکرک فاشکر نفسک عنی فانه الشکر لاغیره
شیخ الاسلام گفت: کی برحلاج بسیار دروغ گویند، و بسیار سخنهاء نامفهوم و ناراست بروی بندند، و کتابهای نامعروف وحیل بروی سازند و آن را تعبیه کنند متکلمان. و آنچه در ستر شود ازو پیدا بود، و شعر وی فصیح بود وی گفته است، خداوندا!اول مان بیافریدی ببر وجود خویش، مان هدی دادی بفضل خویش، اکنون میخوانی ببهشت خویش، مان برگ نیست، ارچنانست کی آن اول کردی، بفضل خویش تما کنی ببرخویش یا نه کاری در گرفتی و بباد بردادی.
وانشدنا الامام للحسین بن منصور
انت بین الشغاف والقلب تجری
مثل جری الدموع فی الاجفان
و تحل الضمیر جوف فوادی
کحلول الارواح فی الابدان
لیس من ساکن تحرک الا
وانت حرکته خفیالمکان
یا هلالاّ بدالاربع عشر
لثمان و اربع واثنان
شیخ الاسلام گفت: که وی بعضی از نیرنجات دانسته بود، ازین کار. من حال وی نپذیرم و سیرت اونه پسندم، و آن کشتن ویرا کرامت ننهم، اما رد نکنم، و از مشایخ این کار اومه بود کی سیرت وی و ظاهر وی ظاهر عام بود و باطن وی باطن خاص چنان که مرتعش٭ گفت.
شیخ الاسلام گفت، کی شیخ بوعبداللّه با کو گفت: کی از احمد شنیدم بخجند پسر حسین منصور حلاج: کی پسین شب پدر را گفتم، کی مرا وصیتی کن! گفت: نفس خود را در شغلی او گن پیش از ان که نفس ترا در شغلی افگند. گفتم: ای پدر چیزی بیفزای! گفت: عالم در خدمت کوشند، تو در چیزی کوش، که ذرهٔ ازان به ومه کی عمل ثقلین. شیخ الاسلام گفت: کی ثقلین جن و انس بود. پسر گفت: آن چیست؟ گفت: معررفت. شیخ الاسلام گفت که شیخ بومنصور کاو کلاه بوده بسر خس، از مشایخ اهل ملامت بوده، وقتی فارغ بود کی یاران وی بسفره شده بودند، وی در حایط شد ازان کس، و چاه فرا کندن گرفت، بآب برد «چون تمام شد برامد»
پهلوی وی دیگر بکند، و انبار دران چاه پیشینه میکرد. چون آن تمام شد آن دیگر پرشد. بارسیم دیگر کندن گرفت، همچنان میکرد، یکی ویرا گفت: دیوانه نهٔ این چرا میکنی؟ گفت؟ نفس خود در شغل میافگندم، پیش از آنک نفس مرا در شغلی افگند، و کردهاند مشایخ ازین باب. حکایت: بوعبداللّه دینوری٭ در کشتی و دریا بماند، او مرقع آزدن«یعنی سوزن زدن یا سوراخ کردن» تا کلاه آورد و همین گفت. شیخ الاسلام گفت: او را تقوی بر احوال اونه غالب بود شغل او را به از فراغت بود.
لقد جلب الفراغ علیک شغلاً
و اسباب الفراغ من البلاء
و گفت و اما مشغولی از دوست قطعیت است.
تشاغلتم عنا بصحبة غیرنا
واظهرتم الهجران ما هکذی کنا
قد کنت لا تصبر عنی ساعةً
و ترا عینی فماذا غیرک
شیخ الاسلام گفت: که مرتعش گوید: کی با حسین داؤد در خانهٔ حسن خیاط شدم. چون در شدیم، حسن گفت: هیچکس هست کی مرا چیزی بر گوید؟ گفتند: هست. برنائی بود، چیزی برخواند پیش قرآن برخواند این آیت که: یا ایها الناس ضرب مثل فاستمعوا له این آیت تکرار میکرد تا آنگاه کی برفت از دنیا، مرتعش گوید: کی من برو نماز کردهام
شیخ الاسلام گفت: که فرا شیخ بوعبداللّه باکو گفتم: هیچ شنیدهٔ، کی کسی در سماع برفت؟ گفت: شنیده خواهی یا دیده؟ گفتم: دیده تای چند بگفت، آنگاه گفت: ازین همه عجبتر دیدم، لنگ بدو پای در سماع برخاست بپای درست، و بنشست لنگ. گفتم: کی بود؟ گفت: علی اعرج هاشمی ببغداد دعوت بود، گوینده چیزی برخواند. وی برپای خاست بپای درست رقص بکرد و بنشست بمقعد. گفتم ویرا: دانی که چه میخواندند؟ گفت دانم این دو بیت «بگفت، و آن دو بیت اینست».
یا مظهر الشوق باللسان
لیس لدعواک من بیان
لوکان ما تسدعیه حقاً
لم تذق الغمض او ترانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن درباره شخصیت حسین منصور حلاج، صوفی و شاعر معروف که در قرن سوم هجری زندگی میکرد، صحبت میکند. حلاج به دلیل بیان مسائل مذهبی و عرفانی خود در برابر شریعت اسلامی مورد انتقاد و حتی اعدام قرار گرفت. برخی از مشایخ او را به عنوان محقق و موحد میشناسند و عدهای دیگر به او لقب زندیق دادهاند.
شیخ الاسلام توضیح میدهد که مشایخ درباره حلاج نظرات مختلفی داشته و بیشتر آنها او را رد کردند، اما برخی همچون بوالعباس عطا و شیخ ابوعبدالله خفیف او را پذیرفتهاند. او در زندگیاش به انجام نماز و عبادت بسیار مشغول بود و تحلیلهایی درباره توحید و تصوف ارائه میداد. حلاج به بیان عقایدش درباره خدا و عرفان شهرت داشت و برخی از اشعار او نیز در متن ذکر شده است. در نهایت، شیخ الاسلام بیان میکند که اقتدار بزرگ حلاج باعث مرگ او شد و علیرغم نقدهایی که بر او وارد است، او را از منظر عرفانی و معنوی قابل احترام میداند.
هوش مصنوعی: کنیه ابوالمغیث به بیضاء پارس برمیگردد. شیخالاسلام گفته که او حلاج نبوده و به همین خاطر لقب حلاج را به او دادهاند. او از عراق آمده بود و با جنید، نوری و دیگر کسانی چون عمر و عثمان مکی، که از مشایخ بودند، صحبت کرده بود. نقل میکنند که او به خراسان آمده و به طور پنهانی به مرو رفته و مردم درباره او نظرات متفاوتی دارند. برخی او را زندیق و شعبدهباز میدانند و برخی دیگر او را محقق و موحد میشمارند.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت که در مورد یک فرد خاص، بین علما اختلاف نظر وجود داشت و بیشتر آنها او را رد کردند، اما سه نفر این فرد را پذیرند: بوالعباس عطا، شیخ بوعبدالله خفیف و شیخ ابوالقاسم نصرآبادی. او افزود که من نیز این فرد را نمیپذیرم و دیگران هم باید او را رد کنند و دربارهاش سکوت کنند. کسی که او را بپذیرد، نسبت به کسی که او را رد کند، نزد من مطلوبتر است. بوعبدالله خفیف در مورد این فرد گفت که او امام ربانی است. شیخ الاسلام ادامه داد که از شیخ بوعبدالله خفیف درباره حلاج سوال کردم و او گفت که این سوال را نیز از استاد خود پرسیده است.
هوش مصنوعی: من تنها تو را به عنوان یگانه میشناسم و در مسیرهای مختلفی که به حقیقت میرسند، به صداقت توحید تو اشاره میکنم.
هوش مصنوعی: حق، حقیقتی است که برای خودش وجود دارد و از خود نمیپوشاند. هر حقیقتی در ذات خود، لباس حقیقت را بر تن دارد.
هوش مصنوعی: پرتوهای درخشان و تابناک با زیبایی خیرهکنندهشان نمایان شدهاند و همچون بررگهای درخشان میدرخشند.
هوش مصنوعی: وانشد الدقاق (وانشده الدقاق) شعری است که سه بیت دارد و نخستین بیت آن این است:
هوش مصنوعی: شکستگیهای مولای من در حقیقت، گواهی بر صداقت توحید است و به سوی او راههای بسیار وجود دارد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: او امام است، اما برای هر کسی چنین میگفت و بر ضعیفان تکیه میکرد و به شریعت استناد میکرد، و به همین دلیل به آن سرنوشت دچار شد. او با وجود تمام دعواها، شبانهروز هزار رکعت نماز میخواند و در روزی که او را کشتند، پانصد رکعت نماز کرده بود. او گفت که به خاطر مسألهای الهامبخش کشته شده است و آن شرایط به گونهای بود که گفتند او پیامبری است، در حالی که چنین نبود. شبلی که زیر دار او ایستاده بود، گفت: "آیا من تو را از عالمین نهی نکردم؟" او به قاضی که او را کشته بود، اشاره کرد و گفت: "او ادعای پیامبری میکرد و این ادعای خدایی میکند." شبلی نیز گفت: "من همان چیزی را میگویم که او میگفت، اما دیوانگی مرا رها کند و عقل او را به زانو درآورد." وقتی حلاج به خانه جنید رفت و پرسید کیستی، جنید گفت: "نه تو حقیقتی، بلکه به حقیقتی!" و اشاره کرد که کدام چوب و دارایی بر تو قدرت دارد؟ آنچه بر سر او آمد، به دعاهای استادش عمرو و عثمان مکی که زاده توحید و علم صوفیان بودند، مربوط میشد. او آن را پنهانی گرفت و به دیگران نشان داد، اما آن سخن را درک نکردند و به او اعتراض کردند و او را طرد کردند. او بر حلاج نفرین کرد و گفت: "خدایا! کسی را بر او بگمار که دست و پای او را قطع کند و چشمش را درآورد." همه اینها به خاطر آن دعا بود و به خاطر استادش.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام به نقل از عبدالملک اسکاف میگوید که او شاگرد حلاج بود و صد و بیست سال عمر کرد. عبدالملک در بلخ با شریف حمزه عقیلی زندگی میکرد و از یاران او بود. او همچنین با پدر شیخ الاسلام و چند نفر دیگر رابطه داشت و با آنها مینشست. عبدالملک از حلاج پرسید که عارف کیست؟ حلاج پاسخ داد که عارف کسی است که در روز سهشنبه به تاریخ شش روز مانده به ذی القعده سال ۳۱۳ هجری به دروازه طاق بغداد آورده شود و به او دست و پا و چشمهایش را قطع کنند و سپس هر آنچه از او میماند بسوزانند و خاک او را به باد دهند. عبدالملک در انتها تأکید کرد که آنچه حلاج گفته، حقیقت دارد و او خود شاهد این وقایع بوده است.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: نمیدانم آیا او میدانست که چه زمانی به من خواهد رسید، یا خود او چنین میگفت و این موضوع برای خودش روشن بود. شاگرد حسین نیز شاگرد او بود که نامش هیکل بود و او را کشتند. همچنین بوالعباس عطا نیز به دلیل او کشته شد. ابراهیم فاتک هم شاگرد او بود و گفت: شب زمانی که حسین منصور را گرفتند، خداوند را در خواب دیدم و گفتم: خداوند، این چه بلایی بود که بر سر بندهات حسین آوردی؟ خداوند پاسخ داد: این موضوع به خود او مربوط است. سپس به مردم گفت، به او عطایی دادم و مردم به شوق آمدند. میگویند که نام ابراهیم فاتک، احمد بن فاتک است و او از اهل بغداد و دوست نوری و جنید بود. جنید در حقیقت از خواص و سرآمدان زمان خود بود و به الحلاج نیز گرایش داشت. فاتک بن سعید از مشایخ شام و اهل بیت المقدس بوده و جزو مشایخ متأخر آنها محسوب میشود.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان میکند که کشتن حلاج نه تنها نقص است، بلکه نتایج بدی دارد و این عمل باید به درستی مورد قضاوت قرار گیرد. اگر حلاج به درستی زندگی میکرد و انصاف را در نظر میگرفت، چنین سرنوشتی نمییافت. او میگوید که صحبت با اهل كلام باید به طور صحیح و با احتیاط باشد و نباید بدون درک عمیق از موضوع، وارد بحث شد. حلاج در آنچه میگفت، ناتمام بود و اگر به طور کامل درک میکرد، سخنش به عمق وجودش وابسته بود. صحبت کردن درباره مسائل معنوی نیاز به آگاهی دارد و نباید به سادگی از آن گذشت. سخن او نوری دارد که مخاطب را تحت تأثیر قرار میدهد و ممکن است او را به اشتباه بیندازد که این نور از خود اوست، در حالی که این نور از علم و حکمت است که در زندگی منتشر میشود. شیخ الاسلام همچنین درباره رفتار حلاج و کرامات او توضیحاتی میدهد، از جمله وقایعی که نشان میدهد او تواناییهایی خارقالعاده داشته است. اگرچه برخی از این کرامات ممکن است به اشتباه تعبیر شوند، اما در واقع در عمق حقیقت وجود دارند.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: از حلاج پرسیدند که توحید چیست؟ او پاسخ داد: «توحید به معنی دوری از هر گونه تغییر و حادثه است.» سپس شیخ الاسلام پرسید که توحید در نظر صوفیان چگونه تعریف میشود؟ او پاسخ داد: «توحید به معنای نفی هر حادثه و اثبات وجود ابدی و ازل است.»
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: از فردی حبشی اهل بغداد پرسیدند که تصوف چیست؟ او در پاسخ گفت: منظور از تصوف، اراده خداوند در مخلوقاتش است.
هوش مصنوعی: هو حبشی بن داود، یکی از علما و اساتید بغداد است که در میان اساتید قدیمی آنجا جایگاه ویژهای دارد.
هوش مصنوعی: او بهترین است و حق را به وجود آورده است، و اگرچه در فهم آن ناتوانی، باید با خودت مبارزه کنی.
هوش مصنوعی: و او همچنین گفت: «من در خلسه و نشئهای هستم که نور توحید مرا از بیان تجرد دور کرده است، زیرا کسی که در نشئه است میتواند از هر چیزی که در دل دارد سخن بگوید.»
هوش مصنوعی: هر که حقیقت را با نور ایمان جستجو کند، مانند کسی است که بخواهد خورشید را با نور ستارهها ببیند. او همچنین گفت: بشریت نه از حقیقت جداست و نه به آن متصل است. او افزود: حقیقت آن است که هیچ چیز نمیتواند با آن مقابله کند. فارس بغدادی گفت: از حسین ابن منصور درباره انسان مشتاق پرسیدم. او گفت: مشتاق کسی است که با اولین هدفش به سوی خدا پرتاب میشود و تا به او نرسد، در جا نمیزند. همچنین گفت: کسی که از جهان مادی دور شود، تأثیرش بر اهل آن مشخص است. آنگاه الحلاج میگفت: پروردگارا! تو میدانی که من در شکرگزاری تو ناتوانم؛ پس خودت را به جای من شکر کن، زیرا شکرگزاری جز برای تو نیست.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که درباره حلاج گفتههای زیادی وجود دارد که بسیاری از آنها دروغ و بیاساس هستند. برخی افراد کلمات پیچیده و نادرستی به او نسبت میدهند و برای او کتابهای نامشخص و دلایل نادرست میسازند. اما آنچه که در خفا میماند، نمیتواند از دیدگان پنهان بماند و شعر وی بسیار زیبا و قابل فهم است. او در شعرش میگوید: خداوند! تو نخست ما را از وجود خویش آفریدی و به لطف خود هدایت کردی و اکنون به بهشت خویش میخوانی. ما نهری هستیم که اگر آن آغاز را با فضل خود انجام دادی، آیا هنوز هم تو را به خود نزدیک خواهی کرد یا اینکه ما را به باد به فراموشی خواهی سپرد؟
هوش مصنوعی: تو در میان قلب و احساساتم جاری هستی، مانند اشکی که در پلکها میچکد.
هوش مصنوعی: در دل من، رازهایی قرار دارد که مانند روح در بدنها جاری است.
هوش مصنوعی: هیچ فردی بدون اینکه تو او را به تحرک درآوری، نمیتواند به جایی برود.
هوش مصنوعی: ای هلال، تو شبیه به چهاردهمین روز ماه هستی و در عین حال، به هشت و چهار و دو میمانی.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت که او برخی از نیرنگها را از این کار میدانسته است. من حال او را نمیپذیرم و رفتار او را نمیپسندم. همچنین، من کشتن او را کار شایستهای نمیدانم، اما در عین حال او را رد نمیکنم. یکی از مشایخ درباره او گفته بود که رفتار و ظاهر او عمومی است، در حالی که باطن او خاص است، همانطور که مرتعش اشاره کرده است.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت که شیخ بوعبدالله از احمد شنیده است که پسر حسین منصور حلاج پس از شب، به پدرش گفت: «مرا وصیتی کن!» پدر پاسخ داد: «نفس خود را در کاری بگنجان قبل از اینکه نفس تو در کاری بیفتد.» او از پدرش خواست تا چیزی بیشتر بگوید و او گفت: «عالم در خدمت تلاش میکنند، تو نیز در چیزی تلاش کن که از آن ذرهای به کار ثقلین بیفزاید.» شیخ الاسلام ادامه داد که ثقلین به جن و انس اشاره دارد. پسر پرسید: «آن چیست؟» پدر پاسخ داد: «معرفت.» شیخ الاسلام همچنین گفت که شیخ بومنصور، که فردی محترم بود، از مشایخ اهل ملامت به شمار میآمد. وقتی او فارغ بود و یارانش در حال خوردن بودند، او به حوض رفته و شروع به حفر چاه کرد تا آب بیاورد و وقتی کارش تمام شد، بیرون آمد.
هوش مصنوعی: او مشغول به کاری بود و در حین انجام آن، یکی از افراد به او گفت: "این چه کاری است که میکنی؟" او پاسخ داد: "من نفس خود را در این کار مشغول میکنم، تا قبل از اینکه نفس من را در کار دیگری مشغول کند." این صحبت همخوانی دارد با چیزی که مشایخ گفتهاند. داستانی درباره بوعبدالله دینوری وجود دارد که در کشتی و دریا بود و مشغول دوختن پارچهای بود تا کلاهی درست کند و همین بحث را مطرح کردند. شیخ الاسلام هم گفت که تقوای او بر وضعیتش غالب بود و او در این کار بهتر از زمان فراغت خود بود.
هوش مصنوعی: واقعاً که بیکاری برای تو کاری به ارمغان آورده و خود بیکاری مسبب بسیاری از مشکلات است.
هوش مصنوعی: او گفت که مشغولیت از سوی دوست، امری قطعی و واضح است.
هوش مصنوعی: تو به پیوستگی با دیگران مشغول شدهای و بیتوجهی به ما را بروز دادهای، اما ما اینگونه نبودیم.
هوش مصنوعی: تو را میشناسم که هرگز نمیتوانستی یک لحظه بدون من به سر ببری و حالا چشمانم چه چیزی جز تو را میبیند؟
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت که مرتعش بیان کرده است: زمانی که با حسین داؤد به خانه حسن خیاط رفتیم، حسن از ما پرسید آیا کسی هست که چیزی به او بگوید؟ پاسخ دادند بله، یک برزگر بود که شروع به خواندن آیهای از قرآن کرد. او این آیت را تکرار میکرد: "ای مردم، این مثل را بشنوید" تا زمانی که از دنیا رفت. مرتعش افزود که او در آن زمان نماز خوانده بود.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام به شیخ بوعبدالله باکو گفت: آیا تا به حال شنیدهای که کسی در حال سماع به سر برود؟ او پاسخ داد: آیا شنیدههایت را میخواهی یا دیدههایت را؟ وقتی پرسیدم که دیدهها را بگو، او گفت: از همه عجیبتر چیزی که دیدم این بود که یک مرد لنگ بر پا در حال سماع برخاست و به درستی رقصید و سپس نشسته بود. از او پرسیدم: آن شخص کی بود؟ او گفت: علی اعرج هاشمی بود که به بغداد دعوت شده بود و یک نفر چیزی خواند. او به پا خاست و رقصید و سپس نشسته بود. من پرسیدم: آیا میدانی چه میخواندند؟ او گفت: بله، دو بیتی که خوانده شد این بود.
هوش مصنوعی: ای مظهر عشق و شوق، زبانم برای وصف تو کم میآورد و نمیتواند به خوبی بیان کند.
هوش مصنوعی: اگر آنچه را که میخواهی حقاً داشتی، هرگز طعم خشم یا ناراحتی را نمیچشیدی یا مرا نمیدیدی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.