«نام وی احمدبن محمد است» با یوسف حسین رازی و عبداللّه حداد و جریری، و ابن عطا و رویم٭ دیده بود، وی نیکو طریقت بود با استقامت، در نشاپور بوده و وعظ گفته بنشاپور، و سخن گفته، ور زبان معرفت به نیکوتر سخن. از نشاپور برفت بترمذ آمد، خواجه محمد حامد واشگردی شاگرد بوبکر وراق٭ پذیرهٔ وی آمد، و بوسه بر رکاب وی داد، شاگردان وی آنرا! خوش نیامد از رشک ویرا گفتند: که تو آن چرا کردی؟ گفت: من شنودهام کی او خداوند من چون نیکو بستاید و بوالعباس بسمرقند رفت و آنجا نماند در سنه اربعین و ثلثمائه این بوالعباس گفته: من عطش الی حال دهش فیه، فاذا وصل الیه لم یستقر فیه.
شیخ الاسلام گفت که هرکه با او نزدیکتر، درو حیرانتر، واسطی٭ آن سخن او بپسندید. هم این بوالعباس را گفتند: کی اللّه را به چه بشناختی؟ گفت: بدانج نشناختم یعنی بعجز معترفم. و هم وی گفت: ادنی الذکران ینسی مادونه و نهایة الذکران یغیب الذکر فی الذکر و یستغرق بمذکور عن الرجوع الی مقام الذکر و هذا حال فناء الغنا شیخ الاسلام گفت کی:
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.